فضل الرحیم رحیم
طنز
از قلم فضل الرحیم رحیم
چيزيكه قاچاقبر گفته .....!!!
همي دو روز پيش در ترن نشسته بودم. ميرفتم طرف كار ، ترن در ايستگاه سوم ايستاده كرد. كسي پايين شد و كساني هم بالا شدند ، در اين جمع يك جوان سر تا پا شيك با پطلون چره خورده به پا ، دو بيك. يكي سر شانه ديگري بر دست آمد و راساً در چوكي مقابلم نشست . بعد از چند لحظه تليفونش را از جيبش كشيد و بطرف مقابل زنگ زد وقتي تليفون رخ شد و طرف هلو گفت ، اي جوان هم بدون در نظرداشت اينكه فكر كند كه در داخل ترن است بايد آرامتر و آهسته تر صحبت كند ، شروع كرد از دشنام دادن زير نافي به خواهر و مادر رهبري دولت ، رييس و كارمندان كمپ پناهنده ها . فكر كنم كه طرف مقابل دوستش از اش پرسيد كه چي شده و گپ از چي قرار است ؟ جوان چنين ادامه داد ، او بيادر ، مه به قاچاقبر دكابل پانزده هزار دالر داديم او به مه گفته بود كه به مجرد رسيدن در يكي از كشور هاي اروپايي ، برايت خانه مستقل مكمل با تلويزيون انترنت دار ، اشپزخانه با يك خانم آشپز با تجربه و جوان ، با اتاق مخصوص سپورت با يك رهنمايي سپورت دان ، و بسيار چيز هاي ديگر ...... يك هفته ميشه كه رسيدم بخير به اروپا ، مره بعد از تقاضاي پناهندگي روان كردند در يك كمپ يك جاي دور در بين جنگل ، ميفهمي گپ قاچاقبر ره برابر يك توت هم ارزش ندادند ، مره همراي پنچ نفر رقم به رقم از كشور هاي مختلف در يك اتاق جاي دادند ، تشنبابش ، دوشش مشترك ، سه وقت نان در قطار و به وقت و زمان ناوقت آمدي گشنه ميماني ، خلاصه بسيار بي نظمي اصلن و اصلن همه چيز بر خلاف گفته هاي قاچاقبر ، خو خير قاچاقبر ره دور ديدند ، قاچاقبر ، به سر مه قسم خورد كه يك هزارات حلال متباقي گوشت خوك ات شوه ، كه مه پيسه خانه ، خوراك ، پوشاك ، حتي پيسه سينما و ديسكوتيك ته هم را براي شان حواله كرديم . قاچاقبر گفت كه فردا ميره. ، همراي نفري اول و يا دوم ميبيند و از چور و چپاول و بي غوري ايكه در اينجه جريان دارد آنها را در جريان قرار داده و ضمناً در مورد من از انها خواهش ميكند كه با نفري اول و يا دوم اينجه گپ بزنند تا مطابق گفته و وعده هاي قاچاقبر برايم سر پناه و خوراكه بدهند در غير آن مه به حوزه شكايت ميكنم . فكر كنم كه طرف پرسيد حالا كجا استي ؟ جوان در جواب گفت فعلاً در ترن استم ميروم به طرف همو دفتر كه مرا به كمپ روان كرده بود مه از همو ها حق خوده ميگيرم و برايشان ميگويم كه نقطه به نقطه چيزيكه قاچاقبر ، به من گفته و وعده داده بايد است برايم بدهند ريشخندي خو نيست كه حق ماره بخورند ، در وطن خو به پاس حضور گل روي امريكايها ما در قصه حق و حقوق نيستيم ، اينجه خو امريكايها نيستند ، مه. ماندن والا نيستم . در همين جريان مادر اولاد ها در گوشيم زنگ زد ، وقتي صحبت. ما تمام شد ، جوان عاجل گوشيش را قطع كرد ، از مه پرسيد كه من هموطنش استم و مهاجر استم ؟ گفتم بلي من سالهاست مهاجر استم ، زماني كه در وطن بودم با گامهاي محكم و استوار روي زمين كشورم راه ميرفتم ولي از روزيكه به سرزمين مهاجرت قدم گذاشتم گامهايم را آهسته و آرام روي زمين مهاجرت ميگذارم تا نشود زمين اينجا هم طعنه سار بي وطنيم سازد و سرم غضب شود . تو هم قصه مفت قاچاقبر را از ياد ببر ، قااچاقبر پول خوده گرفته ، اينجه تو هستي. كه روي زمين غربت به اعمار زندگيت دست و آستين. بر. بزني . جوان در حاليكه خدا حافظي ميكرد برايم گفت. مه همو كاري ره. ميكنم كه قاچاقبر گفته. فهميدي خدا حافظ. كاكا .............
۱۵ر۹ر۲۰۱۹