فضل الرحیم رحیم
طنز
از قلم فضل الرحیم رحیم
آزادي در اسارت
امروز حين عبور از جاده مركزي شهر ، كودكي اسفندي را ديدم كه از ته دل بلند و قهه قهه كنان چنان ميخنديد كه توجه همه عابرين را به خود جلب كرده بود . برايم جالب واقع شد خنديدن آن كودك ، رفتم كنارش ازاش پرسيدم كه چي اتفاقي موجب اين همه خنديدن او شده او يكسره ميخنديد وروي زمين نشسته بود و درلابلاي خنده هايش شكسته ، شكسته همي ميگفت آزادي ، آزادي ، آزادي ......
باز ازاش پرسيدم آزادي. ره چي شده و چرا سر آزادي ميخندي ؟ در همين لحظه خنده اش آرام شد و گفت ، آزادي ره چيزي نشده و من بر سر آزادي نمي خندم . يك قوماندان در موتر ضد گلوله با ده ها نفر باديگارد آمده بود از دكان مقابل چيزي ميخريد ، مه رفتم كه اسفندش كنم ضمنن ازاش خيرات خواستم ميفهمي برايم چي گفت ؟ گفتم قوماندان برايت چي گفت ؟ قوماندان برايم گفت برو گم شو مه بكسي خيرات نميتم گفتم خير است قوماندان جان بنام خدا خيرات بده . باز گفت او بچه ميفهمي مه كي استم ؟ گفتم ميفهمم كه قوماندان جان ، استي چون سر و كله ات كش و فش ات لين و دينت مثل قوماندان است. گفت آفرين كه شناختي ولي بايد بفهمي كه مه از همو قومانداني استم كه وطن ات از چنگ كافر آزاد ساختيم و آزادي را در كشورات آورديم بناٰ ما خيرات نميتم بر عكس زمين و آسمان جاندار و بيجان اين وطن در قبضه ّ ماست . ميفهمي كاكا جان در همين لحظه يك موتر عسكري قواي خارجي كه مسووليت گزمه و تامين امنيت همين قوماندان جان ها را به عهده دارند با موتر قوماندان جان ، در برابر چشمان تصادم كرد وقتي عسكرهاي خارجي با يك جذبه و پتكه پايين شدند ، قوماندان جان ، با عذر زاري همي گفت بزن قربانت شوم مال خودات است ، خاك خودات است مه غلامت مه نوكرات صدقيه سرتان ......... ميفهمي كاكا جالب و خنده دار اين بود كه گناه دريور خارجي بود ولي قوماندان جان ، در يك لحظه فراموش كرده بود كه قواي خارجي رقم به رقم در كشور ما استند و من كاكا جان سر همو جمله آزادي قوماندان جان ، خنده گرفت و هرباريكه يادم مي ايد از ته دل ميخندم هههههههههههههههههههههههههههههه و ههههههههههههههههه
٢٣/٠٦/٢٠١٩