مهرالدین مشید
به بهانۀ وفات استاد رهنورد زریاب
قامت مردی به ز مین افتاد که زبان فارسی از آن استواری یافته است
چند روز پیش ما شاهد غروب مردی از تبار فرهنگیان نام آشنای کشور استاد محمد اعظم زریاب بودیم. هرچند این کاخ بلند و استوار زبان دری فروریخت و ادبیات فارسی از نوازش اندیشه های مردی محروم شد که عمری برای غنامندی و بالنده گی آن به گونۀ خستگی ناپذیر کار کرد و لحظه ای هم از کار برای خدمتگذاری به زبان شیرین و زیبا و نغز پارسی فروگذار نکرد. .استاد رهنورد زریاب با کار های خستگی ناپذیر خویش توانست آثاری را از خود به جامعۀ افغانستان برجای بگذارد که نام او را جاودانه ساخته اند و گواۀ آشکار بر تلاش های او برای غنامندی زبان فارسی است؛ زبانی که به گفتۀ مرحوم عاصی، فراتراز دل ما است و غوغای دو جهان را در سر دارد و از آفتاب معجزه بر دوش می کشد و در یک حوزۀ تمدنی بزرگ از شام تا کاشغر و از سند تا خجند صور زنده گی را می دمد و روح بزرگ ایرانیان و طبل خراسانیان را به بر و دوش می کشد؛ نه تنها این که زبان یک فرهنگ و تمدن بزرگ است و پا به پای زمان حکایت از شکوه و جلال تاریخی زبان مردمانی دارد که به گفتۀ پروفیسور فرانسوی هانری ماسه چهار ستون اصلی و استوار آن فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا …است و هرکدام عظمت و شکوۀ خاص خود را دارند. او هرچند فردوسی، را هم سنگ و همتای هومر یونانی و برتر از او …؛ سعدی، را شبیۀ آناتول فرانس فیلسوف و دانا تر از او …؛ حافظ، را با کوتۀ آلمانی قابل مقایشه می داند و مولانا را انسان بی بدیل می خواند که در جهان هیچ چهره ای نیافته که قابل تشبیه با مولانای بلخ باشد؛ اما این مردان بزرگ بسا بزرگ تر از آن اند که بتوان، عظمت آنان را در پای هومر، کویته،آناتول فرانس و دیگران تقسیم کرد. آری او عمری را برای غنامندی و بالنده گی زبانی هزینه کرد که با همه سرد مهری ها و بی هراس از نیزه و سنان تعصب چون دژی استوار هر چه با شکوه به پیش می تازد و گویا دم مسیحایی دارد و جغرافیای معنوی اش نوارشگر دل های خسته و افکار پریشان است.
استاد زریاب یکی از توانا ترین داستان نویسان شهیر کشور بود که دست نیرومندی برای به تصویر کشیدن واژه های بکر و زیبا و سادۀ داستانی داشت و دستانش نوازشگر قد و قامت زبان پارسی و تراوش های ذهنی او نماد شکوه و عظمت آن به حساب می رود. او که از دهۀ پنجاه بدین سو می نوشت و عمرگرانمایۀ خود را صرف نوشتن داستان های بلندو کوتاه نمود. وی تا پایان عمر حجت خویش را در این حصه به اتمام رساند و به آن وفادار ماند. پیشینۀ داستان نویسی او سبب شده تا او یکی از داستان نویسان شهیرو با نام و نشان کشور به حساب رود.
از همین رو بود که مرگ او فروریزی کاخ استوار زبان و ادبیات فارسی تعبیر شد. پس ناموجه نیست که فرویزی استاد زریاب را به معنای لرزه بر اندام کاخ با شکوۀ زبان فارسی تلقی کرد. بنا براین به زمین افتادن این کاج بلند ادبیات فارسی ضایعۀبزرگی است به زبان و ادبیات فارسی و گفته می توان که فروافتادن آن نه تنها از نمود قامت آرایی های کاجستان های زبان فارسی کاست و به فر و شکوۀ آن آسیب رساند و همه را سوگوار نمود؛ بلکه تا طلوع دیگر زبان فارسی از نوازش افکار و تراوش های ذهنی او محروم شد. استاد زریاب مردی که عمری برای غنا و بالنده گی زبان فارسی کار های بسزا و ماندگاری کرد، پس از ۷۷ سال زنده گی پر از فراز و فرود به تاریخ ۲۱ قوس ۱۳۹۹ رخت سفر بست و با جهانیان وداع گفت و برای تکان دادن دستان لطیف آنجهانیان شتاب نمود. او در زنده گی خود ثابت کرد که نه تنها «زریاب» است که برای ساختن طلا از مس نیز توانایی و ید طولا داشت.
هرچند مرگ در کشوری مانند افغانستان چنان دهن باز کرده است و هر روز از جوانان و پیر مردان و پیر زنان و کودکان قربای می گیرد و بیرحمانه صدها انسان بیگناه را بیرحمانه به خاک و خون می کشاند، خیلی بی قدر شده و دلالت آشکار بر این دارد که مرگ انسان این سرزمین خیلی ارزان و کم اهمیت شده است؛ اما در این میان وفات استاد زریاب بازتاب گسترده تری در رسانه های اجتماعی داشت و همه با ابراز اندوۀ بیکران در حق شهدای جان بر کف این سرزمین خود را در سوگ نویسنده ای دخیل شمردند که قامت آرایی قلم و نوازش پروری داستان هایش در میان کاجستان های با شکوه و پر غرور زبان فارسی یک سر و گردن بلندتر می نماید. این گفتۀ استاد باختری مصداق روشنی بر شخصیت زریاب است.«آنچه پرنیان هفترنگ داستانهای رهنورد را به این آراستگی و به شکوهی از کارگاه اندیشه وی بیرون میآرد، آگاهی ژرف نویسنده آنهاست از فلسفه و روانشناسی و بهرهور بودن از شم نیرومند فلسفی. داستانهای رهنورد در بررسیهای روانشناختی بیش از کار هر داستاننویس دیگر ما ثمربخشتر است.»
گفته می توان که استاد زریاب خشت اول نویسندگی را مستحکم گذاشت و او با همین قدرت ادامه داد و تخیل او در پرداخت روایتها و داستان به وادیهای جدیدتر و نامکشوف دیگری هم سیر نمود و برای او قدرت تاره به تازه بخشید. تسلط او بر زبان، شعر و نثر کلاسیک فارسی، زبانهای انگلیسی و فرانسوی و مهمتر از آن شناخت او از جامعه، باعث شد که رهنورد زریاب به نویسندهای اثرگذار، صاحبسبک و پرکار مبدل شود. او با کار خستگی ناپذیر توانست تا بر خود اتمام حجت کند و جایگاۀ خویش را در سکوی زبان فارسی هرچه با شکوه دریابد.
قبل از این که زریاب نخستین و معروفترین رمان خود یعنی "گلنار و آیینه" را در غربت بنویسد و در ۱۳۸۱ منتشر کند، از او چهار مجموعه داستان کوتاه، یک مجموعه ترجمه داستانهای کوتاه نویسندگان مختلف جهان به فارسی و مجموعههایی از جستارها چاپ شده بود. نشر این کتاب ها به هواخواهان و خواننده گان زریاب افزود و آوازه های او را به بیرون از مرز های کشور کشاند. نسل نو افغانستان که پس از سقوط حاکمیت طالبان با تهاجم آمریکا و روی کار آمدن دولت جدید، ظهور کردند، رهنورد زریاب را از طریق "گلنار و آیینه" شناختند و شیفتهاش شدند. این کتاب رمانی است با نثری ساده، شسته و رفته با عنصر تکرار که یک داستان عاشقانه است و از مناطق خیالانگیز یخن گفته و از کابل قدیم روایت میکند. این رمان در کابل در فاصله چند سال به چاپ چهارم و پنجم رسید. اتفاقی که در فضای ادبی افغانستان جنگزده بسیار نادر به حساب می رود. پس از آن رمانها و کتابهای دیگری از او از جمله "هذیانهای دور غربت (۱۳۸۳)"، "زیبای زیر خاک خفته (۱۳۸۸)"، "چارگرد قلا گشتم (۱۳۹۰)"، "شورشی که آدمیزادهگکان و جانورکان برپا کردند (۱۳۹۱)"، "درویش پنجم (۱۳۹۵)" و "سکهای که سلیمان یافت (۱۳۹۷)" در کابل و تهران منتشر شد که با استقبال جامعه ادبی کشور روبهرو کردید. امید می رود، گل های زبان پارسی را که استاد زریاب به جان و دل آبیاری کرد، پس از مرگ او هرچه بیشتر شگوفا شود و بیشتر بشگفد و گسترده تر طلوع نماید تا باشد که زبان پارسی به قلۀ با شکوۀ غنا و بالنده گی تمکین کند.
استاد زریاب سال های سال عمرش را صرف قصه گویی برای کابلیان و سایر شهروندان این کشور نمود و با نوشتن کتاب هایی چون؛ چهار گرد قلعه گشتم و درویش و گلنار و آیینه و درخت سنجد و دیگران و بیش از صد مقالۀ داستانی علاقمندان زیادی را از افغانستان تا ایران و تاجکستان به خواندن کتاب هایش کشاند. استاد زریاب با سبک خاص نوشتاری ای که داشت، توانست بر دل های زیادی چنگ بزند. کاربرد واژه های ناب فارسی و انتخاب کلمات بویژه لهجه های خاص و شستۀ کابلی در آثارش جایگاه او را در زبان فارسی بحیث یک نویسندۀ چیره دست و تمام عیار تثبیت کرد. استاد زریاب پس از ۷۷ سال داعیۀ اجل را لبیک گفت و جنازۀ او را جمعی از دوستانش بدرقه کردند و سر در نیام خاک کشید. با تاسف که استاد زریاب هم مانند سایر نویسنده گان و شاعران غیر تباری آنقدر مورد لطف دستگاهیان قرار نگرفت. سپوژمی روف از فارغان لیسۀ استقلال خانم استاد زریاب است که بعد سپوژمی زریاب تخلص می کرد. وی از نویسنده گان شناخته شدۀ کشور است که اکنون با سه دختر خود به نام های یاقوت و زمرد و ... در مون پلۀ فرانسه زنده گی می کند. نوشته های داستانی سپوژمی زریاب در دهۀ شصت در مجلۀ ژوندون و نشرات دیگر کشور به نشر رسیده اند.
رهنورد زریاب در سال ۱۳٢۳ خورشيدی در گذر ریکاخانه که از کوچههای قدیم کابل، ديده به جهان گشوداو لیسهی حبیبیه را به پایان رسانید. پس از آن، وارد پوهنتون کابل شد و در رشتهی ژورنالیزم از پوهنځی ادبیات و علوم بشری به دريافت درجۀ لیسانس نايل آمد و سپس در وزارت اطلاعات و کلتور به کار پرداخت. یک سال بعد، با استفاده از يک بورس تحصيلی به بريتانيا رفت و در رشتهی ژورنالیزم ، از دانشگاه ويلز جنوبی گواهی نامهً فوق ليسانس را دریافت کرد. وی هنوز شاگرد مکتب بود، به کار نویسندهگی روی آورد و نخستین داستانهایش در مجلات کشور به نشر رسيدند. از آن زمان تا اکنون بیشتر از صد داستان کوتاه برای روزنامهها و مجلههای گوناگون کشور نوشته است. شماری از داستانهای رهنورد زریاب در اتحادشوروی سابق، ایران و آلمان فدرال اقبال چاپ یافتهاند. یک مجموعهی کوتاه او در ماسکو به زبان روسی نيز منتشر شده است.
وظایف رسمی او: خبرنگار در هفته نامۀ ژوندون، مدیرعمومی خبرنگاران روزنامۀ اصلاح – انیس، مدیر مسؤول فصلنامۀ آریانا، مدیر عمومی دفتر معرفی افغانستان، مسؤول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ، آمر دفتر فرهنگ مردم، دبیر روزنامۀ کابل تایمز، دبیر بخش داستان نویسی اتحادیۀ نویسنده گان و آخرین مامورییش پیش از سقوط نجیب رئیس اتحادیۀ نویسنده گان افغانستان بود.
او پس از چند ماهی از آن پُست استعفا نموده راهی خارج از کشور شد. رهنورد زریاب دوباره به وطن برگشت و با افتادن کابل و ویرانی کابل به دست محاهدین دو باره وطن را ترگ گفت و نزد زن و فرزندانش در مون پله فرانسه رفت. در فرانسه سوای دیگر نوشتهها، رمانی زیر نام «گلنار و آیینه» نوشت که تا حال دوبار تجدید چاپ گردیده است. رهنورد زریاب پس از سقوط رژیم طالبان بار دیگر کابل رفت و در زمان حکومت موقت رییس جمهور کرزی به سمت مشاور وزارت اطلاعات و فرهنگ مقرر شد. وی پس از چندی از آن پُست استعفا کرد و در تلويزیون طلوع ایفای وظیفه می نمود. او در روز های پیش از مرگش به نحوی انزوا اختبیار کرده بود و مصروف نوشتن آخرین داستانش زیر نام « زن بدخشانی» بود.
برخی آثار استاد زریاب:
۱- مرد کوهستان، مجموعهی داستان،
۲- نقشها و پندارها، مجموعهی داستان،
۳- آوازی از میان قرنها، مجموعهی داستان،
۴- دوستی از شهر دور، مجموعهی داستان،
۵- زیبای زیر خاکخفته، گزیدهی داستانهای کوتاه،
۶- دزد اسپ، داستان کوتاه،
۷- سگ و تفنگ، داستان کوتاه،
۸- و باران میبارید، داستان کوتاه،
۹- شهر طلسمشده، داستان کوتاه،
۱۰- مارهای زیر درختان سنجد، داستان کوتاه،
۱۱- مردی که سایهاش ترکش کرد، داستان کوتاه،
۱۲- گلنار و آیینه، رمان،
۱۳- درویش پنجم، رمان،
۱۴- چار گرد قلا گشتم، رمان،
۱۵- سکّهیی که سلیمان یافت، رمان،
۱۶- کاکهی ششپر و دختر شاهپریان، رمان،
۱۷- شورشی که آدمی زادهگان و جانورکان برپا کردند، رمان،
۱۸- حاشیهها، مجموعهی مقالههای پژوهشی،
۱۹- گنگ خواب دیده، مجموعهی مقالههای پژوهشی،
۲۰- چهها که نوشتیم، مقالههای پژوهشی و یادوارهها،
۲۱- پایان کار سه رویینتن، مجموعهی مقالههای پژوهشی،
۲۲- آزادی اندیشه و گفتار، مجموعهی مقالههای پژوهشی،
۲۳- شمعی در شبستان، مجموعهی مقالات،
۲۴- هذیانهای دَور غربت، مجموعهی مقالات،
۲۵- اختر مسخره، فیلمنامه.
۲۶- شمع شبستان، مجموعهی خاطرات،
۲۷- پیراهنها، ترجمهی داستانهای کوتاه از نویسندههای مشهور جهان،
۲۸- دَور قمر، مجموعهی مقالاتی که بين سالهای ۱۳۷۳ و ۱۳۷۵ در شمارههای مسلسل "وفا" در پيشاور به چاپ رسيده است،
۲۹- و شیخ گفت، داستایتها،
۳۰- قلندرنامه،
۳۱- زن بدخشانی، رمان ناتمام.