مناقشه هیرمند به روایت دیپلمات های ایرانی

 

دیپلماسی ایرانی: گویی مناقشه ای بی پایان، که از سده پیش و شاید پیش از آن آغاز شده، دامنه یافته و در زمان کنونی که مسایل محیط زیستی اهمیت خود را حیاتی ساخته و به عاملی مهم و نقش آفرین در سیاست بین‌الملل تبدیل گشته، کماکان دو کشور همسایه ایران و افغانستان را بر سر این عامل زیست محیطی مرزی درگیر ساخته و آن را بعضا بحرانی برای امنیت ملی تبدیل ساخته است. رودخانه مرزی هیرمند همواره مورد اختلاف ایران و افغانستان بوده و هست و ریشه آن را می توان در جدایی های سرزمینی در قرن نوزدهم سراغ گرفت. اختلافی که گذر زمان و تحولات روی داده نه تنها به حل آن کمک نکرده بلکه دامنه آن اختلاف را گسترده و پیچیده ساخته است و در این میان تغیرات اقلیمی و چرخه خشکسالی بر شدت این اختلاف و اهمیت بهره‌مندی از رودخانه افزوده است. از مسایل جاری اختلاف ایران و افغانستان بر سر هیرمند که گذر کرده و به گذشته نه چندان دور برگردیم، دیپلمات ایرانی دخیل در مذاکرات ایران و افغانستان بر سر این رودخانه چه روایت و گزارشی داشته اند؟ دو کشور همسایه در مذاکرات منتهی به عهدنامه 1351 بر سر هیرمند چه دیدگاه ها و مواضعی داشتند و شرایط حاکم بر آن زمان چه بود؟

در نوشتار حاضر، گزارش‌هایی از اختلافات ایران و افغانستان بر سر هیرمند از کتب برخی دیپلمات های ایرانی حاضر و درگیر در مذاکرات ایران و افغانستان بر سر هیرمند تلخیص و تدوین شده است. بدین منظور شرحی از کتاب های دکتر فریدون زندفرد، دکتر حسین شهیدزاده و محمود فروغی بدین منظور گرده آوری شده است. روایت های ارایه شده از سوی این سه دیپلمات عالی رتبه، نمونه یک گزارش سیاسی ارزنده و مستند است.

1) مناقشه هیرمند به روایت فریدون زندفرد

فریدون زندفرد (1398-1304) تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه نیویورک و از عالی رتبه ترین و صاحب نظرترین دیپلمات های وزارت امور خارجه ایران در امور سازمان های بین المللی، خلیج فارس و مسایل مرزی ایران بود که به سفارت در اسلام آباد، کویت و بغداد رسید. وی در کنار مشاغل دیپلماتیک و اداری در عرصه نویسندگی و ترجمه نیز فعال بود.

دکتر فریدون زندفرد در مذاکرات ایران و افغانستان بر سر هیرمند نقشی نداشته است اما به دلیل حضور در اداره عهود و امور حقوقی در اواخر دهه 1320، از سیر اختلاف دو کشور در این خصوص و اقدامات انجام شده گزارش سیاسی جالب و قابل توجهی به دست می دهد چرا که حضور او در اداره عهود همزمان است با درگیر شدن این اداره با موضوع هیرمند. وی در کتاب خود با عنوان «ایران و جهانی پر تلاطم: خاطراتی از دوران خدمت در وزارت امور خارجه 1359-1326» در رابطه با هیرمند به شرح ذیل گزارشی را ارایه می دهد

اداره عهود و امور حقوقی و مناقشه هیرمند 

در اسفند 1327 به اداره عهود و امور حقوقی وزارت خانه منتقل گردیدم. در آن ایام اختلافات دیرینه با افغانستان در باب رودخانه سرحدی هیرمند وارد مرحله جدیدی شده بود و بازتاب آن، مدت ها قسمتی از فعالیت اداره حقوقی را تحت الشعاع قرار داده بود. در زمره اختلافات مرزی ایران، اختلاف بر سر رود هیرمند اگر قدیمی ترین نباشد احتمالا گمنام ترین است. در باب سیر تاریخی این اختلاف چند کلامی به اختصار بیان می شود

رود هیرمند پس از طی مسیری در خاک افغانستان به دریاچه هامون در ایران منتهی می شود. از عهد کهن دلتای هیرمند (چخاسور - سیستان) به ایران تعلق داشت. باز قرن نوزدهم از پیکره ایران قربانی گرفت. به موجب معاهده ۱۸۵۷ پاریس، ایران به استقلال افغانستان تحت حمایت انگلستان تن در داد. نیمی از سیستان به افغانستان منضم گردید و طبق ماده شش قرارداد، انگلستان متعهد گردید منتهای کوشش را مبذول دارد تا اختلافات ایران و افغانستان را «موافق حق و مطابق شرف دولت ایران اصلاح نماید». به مرور زمان اختلافات چندی بین ایران و افغانستان در ناحیه سرحدی دلتا و همچنین در مورد تقسیم آب بروز نمود. در ۱۸ اوت ۱۸۷۰، دولت انگلستان ژنرال گلداسمیت را مأمور نمود به اختلافات سرحدی ایران، افغانستان و هند رسیدگی نموده و زمینه حل مشکلات را فراهم سازد. طبق رأی ۱۹ اوت ۱۸۷۲ گلداسمیت، سرحد ایران و افغانستان به نحوی ترسیم گردید که افغانستان بر دو طرف ساحل رودخانه در بند سیستان تسلط پیدا می کرد. قسمتی از دلتای هیرمند که عمده زراعت و جمعیت را در بر می گرفت به ایران واگذار گردید، ولی ناحیه ای که مسیر عبور آب جهت شرب مناطقی در سیستان را تشکیل می داد به افغانستان منتقل گردید. آب رود هیرمند در بند کمال خان به تساوی بین طرفین تقسیم می گردید. در حکم صادره، همچنین توصیه شده بود هیچ عملی که موجب کاهش آب زراعی در سواحل رودخانه شود نباید صورت گیرد. از دید حقوق بین الملل، این قسمت از حکم صادره حقی بر توسعه حقوق بین الملل دارد. طبق رأی گلداسمیت این سابقه ایجاد گردید که در سرحد سیاسی که بر اساس نظام موجود زراعی تعیین گردیده، نباید با فعل و انفعالاتی در قسمت علیای رودخانه موجب کاهش میزان آب گردید. این اصل در احکام بعدی مربوط به اختلاف هیرمند تنفیذ و مورد رعایت قرار گرفت.

اجرای رأی گلداسمیت در سال های کم آبی با مشکلات زیادی مواجه شد. در سال ۱۹۰۵ دولت انگلستان به عنوان میانجی بار دیگر قدم پیش گذاشت و هیأتی را به ریاست سرهنگ مک ماهون مأمور بازدید از مسیر و دلتای رود هیرمند نمود تا زمینه اجرای رأی گلداسمیت فراهم گردد. هیأت مک ماهون پس از بررسی مسیر رود و دلتای هیرمند تحقیقات خود را به صورت گزارشاتی در ۱۰ آوریل ۱۹۰۵ ارائه داد. این گزارشات در مجموع حاوی کامل ترین اطلاعات مهندسی بود که تا آن زمان درباره هیرمند و طرق استفاده از آب این رودخانه مرزی مشترک تهیه شده بود. مک ماهون رشته پیشنهاداتی را نیز به صورت رأی حکمیت صادر نمود. گرچه در این دو حکمیت مفاهیم مشترک فنی و حقوقی رعایت گردیده بود ولی در یک مورد اساسی با هم اختلاف داشتند. همانطور که قبلا اشاره شد، در رأی گلداسمیت سهم ایران از کل آب هیرمند در مقسم بند کمال خان بالمناصفه تقسیم می شد، حال آنکه در حکمیت جدید این رقم به یک سوم کاهش پیدا می نمود. به علت همین تعارض، ایران از قبول حکمیت مک ماهون سر باز زد. در مذاکرات مربوط به هیرمند چند سالی بی تحرکی حاکم گردید تا آنکه پس از برقراری روابط سیاسی بین ایران و افغانستان امکان مذاکرات مستقیم فراهم گردید. پی آمد این مذاکرات امضای پروتکل ۱۳۱۵ و قرارداد ۱۳۱۷ بود

با وجود تعهدات جدیدی که به عهده گرفته شد استفاده از آب هیرمند بر مبنای صحیح و منطقی استوار نبود. به علاوه، مشکلات تازه ای به صورت پدیده اجرای طرح های عمرانی در مسیر هیرمند که به زعم ایران، موجب نقصان جریان آب در قسمت سفلای رودخانه می شد بروز کرد. چنین بود طرح احداث سدهای مخزنی کجکی و ارغنداب. هزینه احداث این سدها عمدتا از طریق بانک صادرات و واردات آمریکا تأمین می شد. ساخت سدهای دیگری از این نوع و ترمیم و توسعه پاره ای از انهار قدیمی در مسیر هیرمند در خاک افغانستان نیز تحت مطالعه شرکت های آمریکایی بود. در آن سوی مرز، در خاک ایران نیز شرکت های آمریکایی در پاره ای از پروژه های عمرانی سهیم بودند. جای تعجب نبود حالا، در قرن بیستم آمریکا در قضیه هیرمند همان نقشی را ایفا کند که انگلستان در سده پیشین به عهده داشت. تغییر در ترکیب قوا در منطقه کاملا  محسوس بود. ایران و افغانستان از پیشنهاد میانجیگری وزارت امور خارجه آمریکا استقبال کردند. در نتیجه تصمیم گرفته شد، کمیسیون بین الملل (The Helmand River Delta Commission)  بی طرف متشکل از سه کارشناس امور فنی و حقوقی اختلاف ایران و افغانستان را بررسی نموده و نظریات خود را جهت حل این قضیه گزارش کند. در این مرحله بود که پای اداره عهود و امور حقوقی در این ماجرا به میان کشیده شد.

قرار شد اداره حقوقی گزارش جامعی از سابقه اختلاف هیرمند تهیه نماید. این گزارش به عنوان لایحه ایران به کمیسیون بین المللی هیرمند احاله می گردید و از این رو سند مهمی به شمار می رفت. پس ضرورت داشت کلیه اسناد و مدارکی که به نحوی مبیّن حقانیت ایران در این اختلاف بود، خصوصا با تکیه بر حقابه تاریخی سیستان از آب هیرمند جمع آوری و مورد بررسی قرار گیرد. در باب اصول حقوق بین الملل ناظر بر استفاده از آب رودخانه های بین المللی نیز مطالعاتی به عمل آمد. جستجوی اسناد قدیمی مربوط به رود هیرمند به منظور تدوین همین گزارش بود که پس از چند ماهی تقریبا با تمامی گوشه و زوایای بایگانی راکد وزارت امور خارجه که خزینه اسناد قدیمی بود آشنا شدم. بر اثر این تحقیق و تفحص حالا تا آن حد نسبت به ماهیت این اختلاف پی برده بودم که مقاله ای تحت عنوان «اختلاف رود هیرمند» تهیه نمودم که در نشریه وزارت امور خارجه به چاپ رسید.

سرانجام گزارش تفصیلی از سوی اداره حقوقی تنظیم شد که در اختیار کمیسیون بی طرف قرار گرفت. کمیسیون پس از بررسی نظریات طرفین و انجام بازدیدی از مسیر و دلتای رود هیرمند، گزارش خود را در فوریه ۱۹۵۱ تسلیم نمود. در گزارش کمیسیون التفات چندانی به خواست های اصلی ایران نشده بود. از جمله میزان حقابه تاریخی سیستان که در طول سالیان متمادی مذاکرات به صورت نقطه کوری درآمده بود، کمتر از اندازه مورد مطالبه ایران احتساب شده بود. کمیسیون ادعای ایران را که احداث سدهای مخزنی در مسیر علیای رودخانه موجب نقصان سهمیه آب ایران می شود بی محابا مردود شناخت. در مورد تقاضای سهیم شدن ایران در آب اضافی سدهای کجکی و ارغنداب و چند مورد دیگر مهر سکوت بر لب گرفت و از اظهار نظر صریح خودداری کرد. ایران از قبول گزارش سر باز زد و افغانستان بدون فوت وقت بر آن صحه گذاشت. گزارش کمیسیون بین الملل موضع ایران را در قبال این اختلاف کهن در حدی زیاد تضعیف نمود. قبل از ارجاع اختلاف به این کمیسیون، مذاکرات صورت دوجانبه داشت. ولی سپس از کمیسیون بین الملل بی طرفی خواسته شده بود به این قضیه رسیدگی نموده و اظهار نظر کند. مقدمات تشکیل کمیسیون با دقت زیاد فراهم آمد. حدود اختیارات کمیسیون و ترکیب اعضا با موافقت ایران تعیین گردید. عامل اجبار و اکراه در میان نبود. به این ترتیب اسناد کمیسیون بین الملل هیرمند جزئی گردید، از تاریخ اختلاف هیرمند و گریزی دیگر از آن اسناد ممکن نمی نمود. سال های چند دیگری مذاکرات بی نتیجه ادامه داشت. سرانجام در ۲۲ اسفند ۱۳۵۱ (۱۳ مارس ۱۹۷۳) ایران و افغانستان قراردادی را در باب سهمیه آب هیرمند و مسایل متعلقه دیگر امضا کردند. قرارداد در خرداد سال ۱۳۵۶ لازم الاجراء گردید. در مجموع ۲۶ متر مکعب آب در ثانیه از دلتای هیرمند به ایران تعلق گرفت و این کمتر از میزان آبی بود که ایران خواهان بود

مفاد گزارش کمیسیون بین المللی هیرمند جانب افغانستان را گرفت و این به مثابه پاشیدن آبی سرد بر تلاش طولانی ایران در این قضیه بود. پس از آن دیگر محتمل نمی نمود از طریق مذاکرات بتوان به حقابه مورد نظر ایران از آب دلتای هیرمند دست یافت. از طرف دیگر افغانستان کشور علیای رودخانه بود و از این بابت از مزیت طبیعی چشم گیری برخوردار بود؛ این کیفیت همراه با لجاجت و سرسختی سنتی افغان ها مانع دیگری بر سر راه بود. ملاحظات سیاسی هم سهم خود را ایفا می کرد. ایران نسبت به سرنوشت افغانستان در آن ایام با توجه به مطامع شوروی در منطقه بیمناک بود؛ سوءظنی که چند سال بعد به حقیقت پیوست. پس سیاست ایران اقتضا می نمود این اختلاف دیرین با افغانستان از میان برداشته شود تا راه برای گسترش و تحکیم روابط فراهم آید. مجموع این عوامل موجب گردید ایران به حصه ای کمتر از آنچه طالب بود دست یابد. به هر حال، باید در نظر داشت اختلاف سرحدی با افغانستان بر خلاف اختلاف سرحدی با عراق در باب مسأله شط العرب کشمکشی بر سر میزان آب بود و نه بر سر وسعت کمی رودخانه ای سرحدی. چندی پس از حل مشکل هیرمند، شاه در سال ۱۹۷۴ یک کمک بی سابقه دو میلیارد دلاری برای توسعه برنامه هفت ساله افغانستان در نظر گرفت. در همان سال ده میلیون دلار برای انجام مطالعات مقدماتی (Feasibility Study) مربوط به کمک دو میلیارد دلاری ایران اعتبار منظور گردید. یکی از این طرح ها مربوط به ایجاد شبکه راه آهنی می شد که قندهار و کابل را به خطوط راه آهن ایران متصل می کرد و این فرصت فراهم می شد که افغانستان از آن پس به راه های ترانزیت کالای شوروی متکی نباشد و به بنادر ایران در دریای عمان و دریای آزاد هم دسترسی داشته باشد. در ارتباط با مسأله حمل و نقل و راه ترانزیت، طرح توسعه تسهیلات بندری چابهار و حتى تأسیس بندری جدید و مجهز در سواحل بندر عمان مد نظر قرار گرفت. تمام این محاسبات با تهاجم نظامی شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ نقش بر آب شد. سوءظن وسواس گونه شاه نسبت به خطر شوروی در افغانستان این چنین تحقق پذیرفت. طرح کمک به افغانستان اقدامی متهورانه بود که هرگز فرصت جلوه گری نیافت

منبع: فریدون زندفرد، ایران و جهانی پر تلاطم: خاطراتی از دوران خدمت در وزارت امور خارجه 1359-1326 (تهران: نشر شیرازه، چاپ اول، 1398)، صص 17-7.

2) مناقشه هیرمند به روایت حسین شهیدزاده

حسین شهیدزاده (1389-1301) تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه نوشاتل و از دیپلمات های فاضل و فرزانه وزارت امور خارجه ایران بود که به سفارت در بغداد و تونس رسید. وی در زمان سفارت در بغداد یک پای مذاکرات سیاسی ایران و عراق بر سر شط العرب، حل اختلافات ایران و عراق و انعقاد عهدنامه 1975 بغداد (الجزایر) بود. وی در کنار اشتغالات اداری و دیپلماتیک در نویسندگی، ترجمه و هنر نیز فعال بود.

دکتر حسین شهیدزاده به دلیل ریاست اداره پنجم سیاسی وزارت امور خارجه (اداره همسایگان) با مناقشه هیرمند آشنایی و درگیری کامل داشته و به همراه هیأت وزارت امور خارجه به ریاست محمود فروغی و... چندین نوبت بدین منظور به افغانستان سفر کرده و در جریان مذاکرات دو کشور و انعقاد عهدنامه 1351 از نزدیک قرار داشته است. وی در کتاب خود با عنوان «ره آورد روزگار: گزیده خاطره ها، همراه با نقدهای مقطعی از وضع سیاسی - دیپلماسی ایران در سال های پیش از انقلاب» گزارش خود را به شرح ذیل ارایه می دهد.

اداره پنجم سیاسی و مناقشه هیرمند 

با آنکه ما با افغان ها بیش از ترکیه و پاکستان نقاط مشترک داریم، هیچ گاه روابطی که در خور این اشتراک منافع و فرهنگ باشد نداشته ایم. علت این دور ماندن، سوء ظن ها و یا دودلی هایی است که افغان ها نسبت به صداقت و صمیمیت ایران در مورد خود داشته اند و دارند، تا حدی که چه بسیار وقت ها پیشنهاد کمک ها و یاری های ما را با دیده تردید نگریسته اند. بدیهی است این نحوه برخورد در روابط دو کشور نمی تواند علت دیگری داشته به جز سوابق تاریخی داشته باشد، ولی جالب توجه اینجاست که اگر کسی بنا باشد روی سوابق تاریخی کینه توز یا شکاک باشد، ما هستیم که باید چنین باشیم.

یاد دارم در سفری که برای حل قضیه تقسیم آب رود هیرمند با هیأتی به افغانستان رفته بودیم، در حوالی شهر غزنین از محلی گذشتیم که جاده از کنار آرامگاهی با گنبد و بارگاه محقری می گذشت؛ من با خونسردی و به راستی از روی ناآگاهی از همکار افغانی که در اتومبیل پهلویم نشسته بود، پرسیدم اینجا آرامگاه کیست؟ مخاطبم پاسخ داد اینجا آرامگاه محمود هوتک است. اما همین که من پرسیدم محمود هوتک چه کسی بوده، مدتی با حیرت در چهره من نگریست و گفت: "شما به راستی نمی دانید محمود هوتک کیست؟" و همین که پاسخ منفی به پرسش او دادم، حالتی از تعجب به خود گرفت که برای من غیرمنتظره بود و در حالی که صد و هشتاد درجه وضع نشستن خود را تغییر داده و چهره خود را برابر چهره من قرار داده بود چند بار پیاپی پرسش خود را تکرار کرد: "راستی نمی دانید محمود هوتک کیست؟" من هم هر بار پاسخ منفی دادم. آنگاه با حالتی فخرآمیز به من فهمانید که وی همان کسی است که ما ایرانی ها او را محمود افغان می خوانیم و داستان او را با شاه سلطان حسین صفوی می دانیم.

مطلب اینجاست که این همکار افغانی تا پایان سفر چند روزه ما بالاخره قبول نکرد که من محمود افغان را به اسم هونک نمی شناسم و می پنداشت که تجاهل العارف می کنم. در هر جا فرصتی دست می داد به میان سخن می آمد، مرا به هموطنانش نشان میداد و می گفت: "این آقا می گوید محمود هوتک را نمی شناسد." و این عبارت را با لحنی می گفت که معنایش این بود که این شخص دروغ می گوید و نمی خواهد افتخار ما و خفت خودشان را قبول کند. با این حساسیتی که افغان ها در مورد ما و درباره مسایل مختلف از خود نشان می دادند چه بسا وقت ها اتفاق می افتاد که مأموران ما در تماس با آنها بدون توجه به این واقعیت، کارهای نابجایی می کردند یا مطالب ناشیانه ای اظهار می داشتند که جبران آنها مشکلاتی بزرگ به بار می آورد. به خاطر دارم هنگامی که برای چندمین بار مذاکرات مربوط به حل مسأله هیرمند از سر گرفته شده بود و من در زمره هیأتی به ریاست شادروان محمود فروغی به کابل رفته بودم در جلسه افتتاحیه مذاکرات که موسی شفیق، صدراعظم افغانستان نیز در آن حضور داشت، سفیر ما در کابل جمله ای ناشیانه را بر زبان آورد که همه حاضران را دچارحیرت و ناراحتی نمود. وی گفت: اعلیحضرت شاهنشاه به من فرموده اند که این مسأله این بار به هر قیمتی هست باید حل شو. گفتن این حرف که در واقع نوعی تعیین تکلیف برای کشوری مستقل بود آن هم کشوری مثل افغانستان با کیفیاتی که در بالا یادآوری شد و در حضور صدر اعظمش معلوم است چه جو تنش باری ایجاد کرد. فروغی که از شدت ناراحتی تا بناگوش برافروخته شده بود سرش را زیر گوش من آورد و گفت: «میبینی ما چه گرفتاریهایی داریم؟! صدراعظم افغانستان هم لحظه ای فروگذار نکرد و با لحنی حاکی از شوخی و جدی گفت: «صاحب، امر اعلیحضرت به جای خود، بالاخره ما هم برای خودمان تکالیفی داریم. اگر بگویم همین یک جمله که جناب سفیر از روی بی توجهی و شاید هم برای حساب باز کردن با تهران و سودجویی از آن، ادا کرد، کار هیأت را به اضعاف مضاعف دشوار نمود، سخنی به گزاف نگفته ام. مسأله تقسیم آب هیرمند بزرگترین مشکل میان ایران و افغانستان بود که به مرور زمان به شکل قرحه ای مزمن و علاج ناپذیر درآمده بود. این مشکل که سابقه تاریخی آن در آن زمان که در اداره پنجم بودم به بیش از یکصد سال قبل می رسید چندین بار در تاریخ روابط میان دو کشور مطرح شده بود و کار به میانجیگری ها و حکمیت ها و حتی عقد قرارداد کشیده بود، اما هیچگاه صورت قطعی و سامان یافته ای پیدا نکرده بود. به طوری که می دانیم رودخانه هیرمند و یا به قول افغانی ها هلمند، از کوه های میان کابل و قندهار سرچشمه گرفته و پس از پیمودن مسافتی نزدیک پانصد کیلومتر از شرق به غرب، در خاک سیستان به مرز ایران و فغانستان می رسد و در آنجا قسمتی از آن تشکیل رودخانه پریان را که مرز میان دو کشور است می دهد و این رودخانه نیز مجددا به خاک افغانستان بر می گردد. از آنجا که این رودخانه از زمان های بسیار قدیم به طور طبیعی منبع تأمین آب برای سیستان بوده و در واقع حیات کشاورزی این سرزمین به آن بستگی داشته است و این وابستگی در برخی از سال ها و یا فصول کم آبی چار مشکلاتی می گردیده، دولت ایران از مدتی شاید بیش از یک قرن پیش درصدد برآمد حق خود را از رود هیرمند تحت ضابطه معینی در آورد چون هیچگاه از مذاکرات دو جانبه در این باب نتیجه ای حاصل نشد، چندین بار موضوع به حکمیت و یا کارشناسی بین المللی واگذار گردید که این حکمیت ها نیز گاه از این سو و گاه از آن سو مورد قبول واقع نشد و یا آنکه به مرحله اجرا در نیامد.

رود هیرمند رودخانه ای سیلابی است و اشکال کار بر سر مواقعی از سال مثل تابستان و به خصوص فصل پائیز است که جریان آب رو به کاستی می رود و کشاورزان برای کشت و کار دچار اشکال می شوند. در فصل بهار که آب به مقدار زیاد در رودخانه جاری بود و بسیاری وقت ها موجب خساراتی به سرزمین سیستان می شد مشکلی در میان نبود و حتی دولت ایران برای جلوگیری از این خسارات اقدام به سرمایه گذاری های بزرگ جهت بستن سدها و مخزن هایی به منظور ذخیره سیلاب در سیستان نمود که آن هم به علت عدم همکاری افغانستان و حتی ایجاد محظورهایی در این راه به نتیجه مطلوبی منجر نگردید. تا زمانی که افغان ها برای مهار کردن آب هیرمند در قسمت علیای رود هیرمند اقدام به ایجاد سد عظیمی به نام «کجکی» نکرده و برای ذخیره کردن سیلاب در گود زره طرح هایی نریخته بودند، مسأله تأمین آب برای سیستان چندان حاد به نظر نمی رسید، اما ساختمان این سد در سال های اخیر و باز کردن دریچه های آن به نسبت استفاده ای که کشاورزان پایین دست رودخانه نیازمند آن بودند، اشکال کار را برای کشاورزان ایرانی بیشتر و بیشتر ساخت تا جایی که یقین حاصل است اگر برای استفاده سرزمین های خودشان در جنوب غربی کشورشان نبود، شاید جاری شدن آب را در رودخانه مرزی پریان نیز متوقف می ساختند.

در اواخر دهه ۱۳۴۰، موقعی که وضع سیاسی افغانستان رو به بحران گذاشت و احتمال نزدیک شدن این کشور به گروه کشورهای کمونیست فزونی یافت، حکومت ایران و در رأس آن شخص شاه در صدد نزدیک شدن بیشتر با این کشور از طریق حل اختلاف های موجود از جمله مسأله هیرمند برآمد و سیاست در این جهت قرار گرفت که با همکاری های دو جانبه و کمک های اقتصادی یا فنی، البته تا آن حد که در حیطه توانایی ایران بود،کوشش به عمل آید تا افغانستان در دامان کشورهای کمونیست نیفتد. کرارا شاه این نکته را مطرح کرد که یکی دو مترمکعب آب در ثانیه آن قدر اهمیت ندارد که روابط دو کشور تیره باقی بماند و باید برای سیستان فکر اساسی دیگری کرد و آن سرزمین را از وابستگی مطلق به آب هیرمند رهانید. روی این اصل چرخ ها به کار افتاد هیأت هایی از دو طرف مبادله شدند و سرانجام با امضای معاهده هیرمند در اسفندماه ۱۳۵۱ در کابل این کار ظاهرا به سامانی رسید. می گویم ظاهرا، زیرا این طور شنیدم پس از تغییر رژیم در افغانستان، لویی جرگه یعنی مجلس ملی افغانستان، از تصویب آن سر باز زد.

در جریان مبادله هیأت ها میان دو کشور من به مقتضای وظیفه ای که در اداره پنجم سیاسی برعهده داشتم، در مذاکرات شرکت می کردم. به خصوص در هیأتی که به ریاست محمود فروغی معین شد، به افغانستان رفتم و در جریان مذاکرات بین کابل و تهران برای تهیه پیش نویس عهدنامه واسطه بودم و تجربه های ارزنده ای به دست آوردم. فروغی و هیأت همراهش که روی هم رفته متشکل از من و یک نفر دیگر بود مذاکرات را به ثمر رسانید و طرحی مرضی الطرفین تهیه گردید که مدتی بعد با مسافرت امیرعباس هویدا، نخست وزیر وقت، به کابل منجر به امضای عهدنامه ۱۳۵۱ و دو پروتکل ضمیمه آن شد

یک سال پیش از مسافرت با فروغی به افغانستان، فرصت آن را یافته بودم که به اتفاق هیأتی مرکب از معاون و دو نفر از کارشناسان وزارت آب و برق سفری به افغانستان بنمایم و از نزدیک نحوه ذخیره آب در سد کجکی و جریان آن را به سوی ایران مشاهده نمایم. این سفر بنا به دعوت دولت افغانستان و به دنبال شکایاتی بود که مردم سیستان از کم ابی و این شایعه که افغان ها به عمد جلوی جریان آب را گرفته اند صورت گرفت. در طی این سفر هیأت ایرانی از شهرهای غزنین و قندهار و لشکرگاه و سد کجکی که مخزن آب هیرمند در ارتفاعات هزاره جات را تشکیل می دهد بازدید به عمل آورد. منظور افغان ها از این دعوت و بردن هیأت ایرانی به محل سد آن بود که ثابت کنند آبی وجود ندارد که به جانب ایران رها سازند و خود از این بابت در زحمت هستند. از جمله اینکه ما در مسیر حرکت خود در جایی در نزدیکی قندهار مشاهده کردیم که جنگلی از درختان کاج زیبا و رشد یافته، از بی آبی به کلی خشک شده و منظره اسفباری در برابر دید عابران ایجاد کرده بود. در مراجعت به ایران طی مصاحبه ای مطبوعاتی که در وزارت امور خارجه صورت گرفت نتیجه مشاهدات خود را برای روزنامه نگاران توضیح دادم که تأثیر مفیدی در رفع سوء تفاهم ها و بدبینی ها به جای گذاشت.

تا اواخر قرن هجدهم میلادی یعنی تا زمانی که تمام خاک سیستان در تصرف ایران بود، این مسأله ایجاد مشکلی نمی کرد و دعوا بر سر آب در میان نبود؛ اما متأسفانه از وقتی که دولت انگلستان برای حفظ حکومت خود در هند و آن هم از ترس نفوذ روزافزون دولت روسیه تزاری در آسیای مرکزی و احتمالا پیشروی به سوی دریای آزاد از راه سیستان در صدد تجزیه این سرزمین برآمد، بدبختی ما هم آغاز گردید. این سلطه گری به خصوص پس از عقد معاهده پاریس در سال ۱۸۷۵ میلادی (۱۲۷۳ هجری قمری) که پس از واقعه هرات به ایران تحمیل شد و ماده شش آن در صورت بروز اختلاف میان ایران و افغانستان حق حکمیت به دولت انگلستان می داد، توسعه پیدا کرد و در مواردی حتی بدون تقاضای طرفین به طور خودسرانه به مرحله اجرا و صدور رأی (البته به ضرر ایران) درآمد.

پیش از عقد این معاهده حکومت انگلیسی هند که خود را حامی افغانستان قلمداد می کرد و آن کشور را در پشت پرده به دعوی مالکیت قسمتی از سیستان تشویق می نمود، در مورد اعتراض ایران به دست اندازی های افغان ها به این بخش از خاک ایران، یکی از صاحب منصبان خود به نام ژنرال سر فردریک گلداسمید را برای حکمیت بین دو کشور به سیستان اعزام داشت و این شخص برای اولین بار این ایالت را بین ایران و افغانستان قسمت نمود و خط مرز بین دو کشور را بر مبنای مسیر رود هیرمند از بند سیستان به طرف شمال معین کرد. چند سال بعد، چون رود هیرمند مسیر خود را به طرف غرب تغییر داد و در مورد خط مرز میان دو کشور اختلاف هایی بروز کرد، دولت انگلستان بدون درخواست طرفین ذینفع و تنها به استناد معاهده ۱۸۷۵ و در حقیقت به منظور در دست داشتن مساحت بیشتری از اراضی سیستان برای مقابله با روس ها، هیأت عریض و طویلی را که مرکب از یک هزار و پانصد نفر بود، در سال ۱۹۰۳ به ریاست کلنل ماک ماهون برای مشخص کردن خط مرز و نیز نحوه تقسیم آب هیرمند به سیستان فرستاد. ظاهرا دولت انگلستان به جز این بهانه به عنوان دیگری نمی توانست چنین عده کثیری را به داخل خاک ایران گسیل دارد. هیأت همراه سرهنگ ماک ماهون نزدیک دو سال و نیم در ایران باقی ماند و پس از تعیین خط مرز جدید و کیفیت تقسیم آب، به هندوستان بازگشت. در نتیجه این حکمیت و حکمیت گلداسمید، از ۷۰۰۶ مایل مربع مساحت کل سیستان، ۲۸۴۷ مایل مربع در قسمت ایران و ۴۱۵۳ مایل مربع در افغانستان قرار گرفت و به دنبال همین حکمیت های خودسرانه و ظالمانه، یکی از ایالات اصیل و باستانی ایران دچار تجزیه شد و مسأله تقسیم آب در آن برای همیشه نقطه اختلافی به وجود آورد که سالیان دراز موضوع مذاکره و تبادل هیأت ها و حکمیت ها قرار گرفت.

بررسی این موضوع به طور عمقی و اساسی، نیازمند شرح و تفصیلات دقیقی است که سوابق مربوط به این امر شامل صدها جلد پرونده است که در بایگانی های وزارت امور خارجه انگلستان و ایران و افغانستان موجود است. همین قدر به طور خلاصه باید یادآور شویم که دوران های بحرانی در روابط دو کشور بر سر آب موقعی به میان آمده که به علت خشکسالی، مردم سیستان دچار مشکلات کم آبی شده اند. این بحران ها معمولا منجر به تبادل هیأت ها و مذاکراتی خواه به طور مستقیم و خواه با حضور میانجی ها می شده و معمولا سامان قطعی پیدا نکرده است. مثلا در اواخر 1320 شمسی به علت خشکسالی های پی در پی و مشکل کم آبی در سیستان و بالا گرفتن اختلاف میان ایران و افغانستان، با پیشگام شدن واشنگتن، کمیسیونی مرکب از نمایندگان دولت های شیلی و کانادا و آمریکا مأمور رسیدگی به این مسأله و تهیه گزارشی مشورتی برای طرفین دعوا گردید. این کمیسیون گزارش خود را در همین راستا مبنی بر همکاری دو کشور در زمینه های اقتصادی صادر کرد ولی از نظر کیفیت تقسیم آب مورد موافقت دولت افغانستان قرار نگرفت و مسأله مسکوت ماند.

از نظر ما ایرانی ها مطالعه پرونده هیرمند نکته تأسف آوری که در بردارد این است که به مرور زمان و هر بار که این مسأله مورد بررسی و اظهار نظر یا صدور رأی حکمیت قرار گرفته، سهمیه آب ایران نسبت به دفعات قبل کاهش پیدا کرده و در نهایت با عقد معاهده ۱۳۵۱ حد متوسط به 22 یا 23 متر مکعب در ثانیه محدود شده است. ناگفته نماند منظور از 22 متر مکعب، حد متوسط مقدار آبی است که در طول سال در هر ثانیه از بند کمال خان (جایی که رود هیرمند مرز ایران را قطع می کند) وارد خاک ایران می گردد. بنابراین حساب، این مقدار در مواقع سیلابی خیلی بیشتر و در فصول کم آبی به مراتب کمتر از ۲۲ متر مکعب است. آخرین تلاش برای حل این مشکل مذاکرات سال های ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ شمسی بود که منجر به عقد معاهده هیرمند در اسفندماه سال ۱۳۵۱ گردید و آخرین سفر من به افغانستان در همین سال به همین مناسبت و در معیت هیأت بلندپایه ایرانی به ریاست امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت بود. به یاد دارم در هواپیمایی که هیأت ایرانی را برای امضای معاهده به کابل می برد، هویدا از من خواست تا سخنرانی مختصری برای او تهیه کنم تا پس از امضای عهدنامه ایراد نماید؛ این کار را کردم و ضمن اشاره به اینکه بین ما دو ملت به همان گونه که اشتراک زبان و فرهنگ وجود دارد، چه بهتر است یکدلی و یکرنگی برقرار باشد، به چند بیت شعر از مولانا جلال الدین مولوی اشاره نمودم. هویدا متن سخنرانی را پسندید، اما شعرها را خط زد و گفت: "من از شعر خواندن خوشم نمی آید." در این سفر، هویدا با مردم داری و حسن خُلق خود توانست مذاکرات را به نحو مطلوبی راهبری کند. باید اعتراف کرد او اگر نخست وزیر خوبی نبود، دیپلمات بسیار ورزیده ای به شمار می رفت

منبع: حسین شهیدزاده، ره آورد روزگار: گزیده خاطره ها، همراه با نقدهای مقطعی از وضع سیاسی - دیپلماسی ایران در سال های پیش از انقلاب (تهران: موسسه روزنامه اطلاعات، چاپ اول، 1395)، صص 286-273.

3) مناقشه هیرمند به روایت محمود فروغی

محمود فروغی (1370-1294) تحصیل کرده علوم سیاسی در دانشگاه تهران و از صاحب منصبان عالی رتبه وزارت امور خارجه ایران بود که به معاونت سیاسی و پارلمانی و کفالت این وزارتخانه و به سفارت در واشنگتن و کابل رسید و در ایجاد موسسه روابط بین الملل وزارت امور خارجه نقش اساسی ایفا کرد و سال ها ریاست این موسسه را بر عهده داشت. محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) است

روایت محمود فروغی از اختلاف ایران و افغانستان بر سر هیرمند مفصل و همه جانبه است چرا که وی به مدت شش سال سفیرکبیر ایران در افغانستان بود و یکی از دستور کارهای عمده او حل اختلاف دو کشور درباره هیرمند بوده است. همچنین وی بعد از بازنشستگی و پایان دوره سفارت در کابل، به دستور شاه مسئول ویژه پیگیری موضوع می گردد و نظر به درگیر بودن کامل وی با موضوع و ارتباط او در این خصوص با رهبران و مقامات عالی رتبه ایران و افغانستان جهت حل مناقشه، روایت جامعی ارائه می دهد. محمود فروغی در نسخه مکتوب مصاحبه با حبیب لاجوردی در چارچوب پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد با عنوان «خاطرات محمود فروغی کفیل وزارت امور خارجه و سفیر در آمریکا»، گزارش خود را به شرح ذیل ارایه می دهد.

سفارت در کابل و مناقشه هیرمند

سعی اصلی من از اول این بود که ببینیم این مسأله هیرمند را چه جوری می شود حل کرد. اول گزارشی به تهران نوشتم. هر دو [ایران و افغانستان] از هم شکایت داشتند. حالا اصل شکایت از کجا شروع شده بود؟ در آن گزارش هم این را نوشتم. نوشتم در زمان سلطنت ناصرالدین شاه انگلیس ها حکمیت می کنند. سرحد بین ما و افغانستان را، حالا هم مشخص بود. سیستان را تقسیم می کنند. یک تکه اش را می دهند به افغان ها. یک تکه اش را برای ما می گذارند. ما آن روز تن به این تقسیم دادیم. سرچشمه تمام این اختلاف ها آن تقسیم است. ما آن روز می بایست اعتراضات خودمان را می کردیم. اگر آن را قبول کرده ایم، بقیه اش دیگر یک سرزمینی است؛ آن طرف بیشتر بایر، طرف ما آباد. یک رودخانه ای هم هست در حدود اگر اشتباه نکنم حالا، حافظه ام کمک بکند، در حدود یک هزار کیلومتر در خاک افغانستان می آید. یک چند کیلومتری هم می آید در سرحد بین دو مملکت می گذرد. دوباره بر می گردد به خاک افغانستان.

ما واقعا از این رودخانه چه قدر باید آب ببریم؟ بالاخره یک نُرم های بین المللی هنوز هست که می شود با آنها سنجید و اگر حمل به افغان دوستی نشود یا تهمت اجنبی پرستی و خیانت به آدم نزنند، آدم باید بگوید: «باباجان، ما چه قدر می توانیم مگر ادعا داشته باشیم؟» و بعد هم برویم یک فکر دیگری بکنیم. حالا این یک رودخانه وحشی هم هست. باور نکردنی است که سال های پر آب هست که به آن می گفتند به نظرم سال نوح، یک اصطلاحی داشتند. آب می آید و همه جا را می گیرد و چخاسور افغانستان (منطقه جنوب غربی افغانستان) و سیستان ایران را سیل می برد و خرابی به بار می آورد. دو سال بعد، یک قطره آب در این رودخانه دیگر نیست. خشک خشک می شود. و این را شما می بینید که در «تاریخ سیستان» که مرحوم ملک الشعرای بهار تصحیح و منتشر کرده بود، بنا بر تحقیقی که ایشان کرده اند، معتقدند که این کتاب قبل از نهصد سال پیش نوشته شده. حالا ببینید تاریخ خیلی قدیمی است. آن جا هم می نویسد که باز امسال این رودخانه خشک شد، مرغابی ها مردند، ماهی ها مردند، یعنی یک دوره ای داشته. هر چند سالی این خشکی می آید. هر چند سالی زیادی آب است. این جریان این رودخانه بوده.

هر دفعه که این رودخانه خشک می شد، آب دیگر طرف ما نمی آمد، اختلافات ایران و افغانستان دیگر به حد اعلا می رسید. سیل هم که می آمد هر دو طرف را می شست و می برد، باز طرفین با هم اختلاف پیدا می کردند و هیچ کدام هم نمی خواستیم قبول کنیم. بارها هم حَکم بین ما و افغان ها انگلیسی ها بودند. اگر اشتباه نکنم باز حافظه کمک کند آخرین بار مک ماهون بوده در ۱۹۰۲، می آید و به این حکمیت یک رأی می دهد. در ۱۹۴۸ (۱۳۲۷)، که دوباره این خشکی بزرگ آمده بود و اختلاف بین ما خیلی شدید شد و حتی یک نوع قطع رابطه ای بود. سفرا را احضار کرده بودند. حالا جزئیاتش را یادم نیست که اعلیحضرت آمدند به انگلستان به مسافرت رسمی که من آن وقت دبیر اول سفارت بودم. آن جا شخصی که در بیشتر سال هایی که من در افغانستان بودم صدراعظم بود به اسم آقای نوراحمد اعتمادی، یا کاردار افغانستان بود یا وزیرمختار. حالا یادم نیست. آن جا آمد حضور اعلیحضرت و یک مذاکراتی شد.

این مقدمه شد برای این که در سال 1950 (1329)، یک هیأتی که منشی آن یک آمریکایی بود و چند متخصص آبیاری که یکی از آنها از ونزوئلا بود آمدند و باز یک نوع حکمیتی بود. یک گزارشی دادند و یک سهمی برای ایران از این آب معیّن کردند و یک سهمی برای افغانستان. باز هم ایران و هم افغانستان این را رد کردند. گفتند به نفع ما نیست. در وزارت امور خارجه هم جوری شده بودکه مثلا یکی می گفت؛ آقا، هر کس بگوید هفتاد متر مکعب در ثانیه سهم ایران است خیانت کرده. اصلا هیچ کس جرأت نمی کرد حرف بزند. امیدوارم ببخشند مرا همه همکاران ما و همه ایرانی ها. بالاخره من به این جا رسیدم که ما متخصصی راجع به هیرمند در ایران نداریم. یعنی کسی را نداشتیم که بداند این هیرمند چه جور رودخانه ای است. اصلا کجا می رود، وضع چه جوری است، چه باید کرد؟ اما افغان ها چندین شخص داشتند که اینها چه از حیث تحصیلات، چه از حیث سوابق و چه از حیث آشنایی به اوضاع، مسلط به وجب به وجب این رودخانه هیرمند بودند. از جمله سردار محمد نعیم که سال ها وزیر امور خارجه آنها بود. پسر عموی پادشاه هم بود و بعد از این که برادرش داود کودتا کرد او به عنوان مشاور هم بود. او یکی از واردترین اشخاص به مسأله هیرمند بود. یک نفر دیگری هم داشتند که حالا اسمش یادم رفته. تا خبری می شد از هر جا مأمور بود او را می آوردند. این آخر سری هم وزیر کشاورزی و آبیاری آنها بود. تحصیل کرده ام.آی.تی (MIT)، هم مسلط به مسایل آبیاری و مسایل فنی و هم مسلط به امور هیرمند بود. ما هیچ کدام از اینها را نداشتیم. برای این که هر کدام از آقایانی که شناخته شده بودند که در کار هیرمند تخصص دارند یا وارد هستند، یک مطالبی گفتند. من رفتم آن طرف دیدم اشتباه بود، بعضی از مطالب که واقعا جنجال به پا می کرد. یک دفعه می دیدید که ما رفته ایم توی خاک افغانستان. اینها اصلا نمی دانستند که این علامتی که می بینید، توی خاک افغانستان است. به ما مربوط نیست. منظورم این است که ما این قدر بی اطلاع بودیم از این اوضاع.

یا در زمانی که آقای دکتر علی امینی سفیر بودند در واشنگتن، در نتیجه همین- می خواهید اسمش را بگذاریم میانجیگری یا واسطه شدن آمریکایی ها- یک هیأتی از ایران رفتند به واشنگتن و یک هیأتی از افغانستان. آن جا یک مذاکراتی راجع به هیرمند کردند. آن صورت مذاکرات را که می خوانیم که اصلا واقعا صور صورت زننده دارد. مثل این که دو تا دشمن نشسته اند. حالا جنگی می خواهد تمام بشود. اینها حتى سر افعال، سر یک واو عطف، سر یک چیز کوچک، بحث می کردند که آدم وقتی که این پرونده را می خواند اصلا نمی فهمد این مسأله هیرمند چه هست.

من دنبال این بودم ببینم این افغان ها چه می گویند؟ ما چه می گوییم؟ بعد از یکی دو ماه به این نتیجه رسیدم که تا این هیرمند حل نشود ما روابطمان با افغانستان هموار نخواهد بود و دوستانه هم نخواهد شد. موقع هم مناسب است، به سبب این که وقتی اختلاف با پاکستان بالا کشید و پاکستانی ها سرحد را بستند، سرحد افغانستان و پاکستان بسته شد. می دانید که اکثر واردات افغانستان از کراچی می آمد. این را که بستند مثل این می ماند که رگ افغانستان را ببندیم، اصلا خون به آن نرسد، یک چنین حالتی. من آن وقت معاون وزارت امور خارجه بودم. سفیر افغانستان یک روز آمد و گفت: "خوب، هی شما برادر و دوست و اینها می گویید، این با حرف که نمی شود. این روزها ما گرفتار هستیم. اگر راست می گویید، راه ترانزیت به ما بدهید." گفت و رفت. من مثل معمول که ساعت یازده شرفیاب می شدم این را به اعلیحضرت عرض کردم. گفتند: "خوب، بدهید." چون وزیر امور خارجه در تهران نبود من شرفیاب می شدم. من وقتی برگشتم و سفیر افغانستان را خواستم و آمد و به او گفتم، باور نمی کرد. ببینید حتی کار به جایی رسید که ما تعرفه راه آهن مان را این قدر آوردیم پائین که برایشان صرف هم بکند که از این راه بروند. البته یک علت هم این بود که آن موقع راه آهن ما باری حمل نمی کرد. راه آهن مان را در اختیار گذاشتیم. جاده هایمان را در اختیار گذاشتیم و این مقدمه واقعا بسیار خوبی شد برای نزدیک شدن با افغان ها. بعد هم که خود اعلیحضرت رفتند به افغانستان به یک دیدار رسمی. بعد من همیشه می گفتم این Shuttle Diplomacy که می گویند کیسینجر ابتکار کرد، اعلیحضرت آن جا شروع کردند؛ هی رفتند اسلام آباد و برگشتند تا بالاخره بین اینها صلحى برقرار شد یا مصالحه شد بین افغانستان و پاکستان و بعد از چندی آمدند در ایران و مذاکراتی کردند و سرحد بین آنها باز شد. این مقدمات بود که حُسن اثر بسیار در افغانستان گذاشت. من نقش زیادی نداشتم. من یک نقش واسطه ای داشتم. یک پیغامی بردم، یک پیغامی آوردم. بعد البته تقلایی کردیم، قرارداد بسته شد و اینها. ولی واقعا نقش زیادی من نداشتم. این تصمیمات اعلیحضرت بود و معلوم می شود که یک نقشه بزرگ تری داشتند. مثل مسافرت و چیزهای دیگر که آنها را به من که لازم نبود بگویند. تصمیم داشتند که مسافرت رسمی بکنند آنجا که بین این دو تا بالاخره مصالحه بشود. معلوم می شود آن قرارداد ترانزیت یک جزئی از این برنامه وسیع تر بوده است.

خیال نمی کنم – تا آن جا که من خبر دارم – در وزارتخانه کسی دیگر از این برنامه شاه اطلاع داشت. باری، این زمینه بود. بعد از یکی دو ماه که مطالعه کردم دیدم دیگر از این موقع مناسب تر نیست. ما بیاییم با آن مقدمات بلکه بتوانیم یک کاری از پیش ببریم. البته می دانید که هر سفیری هر دفعه می آید به تهران باید با اجازه اعلیحضرت باشد. هر سفیری از کشور محل مأموریتش اگر خارج می شود باید با اجازه اعلیحضرت باشد. من اجازه گرفتم و آمدم به تهران. این را شما به وزارت امور خارجه می نویسید. دیگر نمی گویید که به عرض برسانید. به وزارت امور خارجه می نویسید که من تقاضا دارم که بیایم برای عرض گزارش. آن را وزیر امور خارجه خودش به عرض می رساند. تصویب اعلیحضرت را می گیرد و به شما ابلاغ می کند که اجازه فرمودند بیایید

دو مسأله عمده من داشتم. وقتی آمدم یکی همین مسأله خانه، خانه سفارت بود. این باغ بزرگی است در حدود 20 هزار متر مربع. این به اصطلاح اندرون امان الله پادشاه سابق افغانستان بوده. یک اندرون داشته، یک بیرونی. بیرونی را به دولت ترکیه داده، اندرون را به دولت ایران داده. متأسفانه از لحاظ این تقسیم، امان الله پادشاهی بوده که فقط یک زن داشته. بنابراین اندرون اش کوچکتر بوده، بیرونی اش تقریبا دو یا سه برابر این بود. باغ آنها خیلی بزرگتر از باغ ما بود. یک عمارت وسط که کهنه بود تمامش با گل و خاک بود. آمدم یکی برای این داستان منزل یکی هم برای مسأله هیرمند. منزل سفیر یک عمارتی بود وسط باغ خیلی کهنه. می دانید در کابل زیاد زلزله می آید. خوشبختانه خرابی به بار نمی آورد ولی وحشتناک است. توی این عمارت که نشسته بودیم، دو طبقه بود، طبقه بالا گاهی تکانی می خورد که آدم می دید اصلا حالا باید خراب بشود، بیاید روی سر آدم خراب بشود. ولی آن مهندسین و متخصصین می گفتند همین گل و خشت یک حالت ارتجاعی به آن می دهد. آن وقت یک عمارتی هم چسبیده به دیوار جنوبی بود که گفتند که آن وقت ها مثلا قراول، کشیک و خدمه و اینها آن جا بودند. آن هم شده بود دفتر ما. خیلی به نظر من اسباب بی آبرویی بود که ما یک چنین دستگاهی باید آن جا داشته باشیم. آمدم تهران موافقت گرفتم که یک خانه ای پیدا کنیم، اجاره کنیم و ساختمان فعلی را بکوبیم. پیشنهاد من این بود که وزارت آبادانی و مسکن که کارهای ساختمان های دولتی را می کرد، بیاید ببیند، نقشه ای تهیه بکند، مسوؤل ساختمان باشد، به مناقصه بگذارد و این جا را بسازیم. وزیر آبادنی و مسکن گفت ما خارج از مملکت عمل نمی کنیم ولی افغانستان چون نزدیک است، خیلی خوب با هم صحبت می کنیم و بالاخره همین هم شد. یک مهندس معمار بسیار شایسته ای فرستادند. بسیار مرد خوش ذوقی بود و آمد دو هفته آن جا ماند و از شهرداری محل اوضاع جوّی و اینها را همه را گرفت. نقشه ای کشید و بعد هم وزارت آبادانی و مسکن به مناقصه گذاشت و یک مقاطعه کاری برد و آمدند و ساختند. پس یک مسأله این بود که موافقت آن را گرفتم.

یکی هم به اعلیحضرت گزارشی بدهم راجع به عقیده خودم نسبت به مسأله هیرمند و وضع کلی ما در افغانستان. به ایشان عرض کردم که من در این مدت کوتاه این طور دستگیرم شد که ما اگر در مسأله هیرمند به نحوی کنار نیاییم، دچار گرفتاری های زیاد خواهیم شد با افغانستان و عواقب خطرناکی برای هر دو مملکت خواهد داشت. بعد هم باید قبول کرد که روابط بین دو کشور سر هر مسأله ای الی الابد که به یک نحو نمی ماند. یک وقتی ما می شنیدیم داد می زدند که سیستان انبار غله ایران است. جمعیت ایران در آن وقت چه بود؟ وضع کشاورزی چه جور بود؟ میزان صادرات ما چه بود؟ اینها همه عوض شده. ثروت ملی ما چه قدر بود؟ درآمد ما چه قدر بود؟ همه این عوامل که عوض شد نتیجه هم می تواند عوض بشود. ما حتی می توانیم یک گذشت هایی بکنیم و اجازه خواستم که بروم دنبال این زمینه. آن اجازه را هم گرفتم. هر چه بیشتر می گذشت من دیدم که اصلا ما داریم افغانستان را دچار یک گرفتاری می کنیم که بعد دودش به چشم خودمان هم خواه رفت. اصلا معتقد بودم به این. اعلیحضرت کاملا متوجه این مطلبی که من عرض می کردم بوند. به آقای هویدا گفتم. به آقای خلعتبری هم گفتم. خیال می کنم تا قبل از ایشان آقای زاهدی هم که وزیر امور خارجه بود این مطلب را به او گفتم. شاید هنوز به این میزان نرسیده بودیم، ولی چرا، چرا به ایشان هم گفتم و اینها همه قبول کردند.

البته از این سطح پائین تر، ما دیگر به این علنی نمی توانستیم مطلب را بگوییم. مطلب من چه بود؟ من معتقد بودم که ایران به عنوان همسایه در غرب افغانستان باید آن چه می توانیم به آن کمک بکنیم. بگذریم از این تعارفاتی که هی می گوییم «کشور برادر، کشور برادر». واقعا اینها مثل برادر ما می مانند. اصلا شایسته نیست که ما به اینها توجهی نکنیم. اگر که هر روز بیشتر آنها مجبور بشوند که به طرف شوروی بروند برای ادامه حیات، برای ادامه زندگی، شکرشان از آن جا بیاید، غله شان اگر کسری دارد از آن جا بیاید، سالی که قحطی می شود، محصول خراب می شود. اگر که مال التجاره شان از راه ترانزیت روسیه بنا بشود وارد بشود، اگر متخصص هست از آن جا باید بیاید، اسلحه از آن جا. اصلا کس دیگری که به آنها راه ندارد. پاکستان که، خوب،  اینها با هم نمی توانند بسازند. هند، افغان ها هیچ وقت این مطالب یادشان نمی رود. یکی از خوشبختی های به نظر من ملت افغانستان این است که این حساب ها همیشه یادشان است. هیچ وقت یادشان نمی رود که یک روزی نهرو یا یکی دیگر از رجال هند گفته که سرحد ما هندوکش است. این هم خاطرشان هست.

بنابراین این جا فقط وظیفه ایران است که خوشبختانه با داشتن این منابع سرشارنفتی، می تواند و قدرتش را دارد و توانایی اش دارد که بیاید به این مردمی که این قدر نزدیک به ما هستند کمک بکند. اگر نکنیم توجه فرمودید منظورم چه گرفتاری است که در افغانستان پیدا می شود و مالاً ما هم این صدمه را از پشت آن خواهیم کشید. در زمان پادشاهی افغانستان یعنی همان سال های آخر ما اصلا در واقع ارتشی در خراسان در مقابل افغان ها نداشتیم. احتیاج هم نداشت. من همیشه هم به آنها می گفتم: ما فقط ژاندارمری داریم آن جا که جلوی قاچاق آنها را بگیرد. و الا ما ارتش نداریم در مقابل افغانستان چون ما خطری از طرف شما احساس نمی کنیم. امیدواریم که شما هم از طرف ما خطری احساس نکنید. اصلا دیگر از دوران تصرف اراضی گذشته. حتی یادم می آید که یک دفعه، خیال می کنم به خود اعلیحضرت پادشاه افغانستان گفتم: بله، یک روزی ما البته هرات را می خواستیم. جزو خاک ما بود. ولی یقین داشته باشید که امروز اگر من باشم، شما هرات را توی سینی طلا بگذارید به ما بدهید، من قبول نخواهم کرد. ولی متوجه شدم که نخیر هنوز اینها -اعلیحضرت بود یا صدراعظم - توی این فکر هستند که ما خیالاتی داریم. گفتند: "چه طور؟ چرا قبول نمی کنی؟" گفتم: برای این که امروز مسأله این است که باید آن پول نفتی را که داریم از خوزستان در می آوریم، مقدار زیادی از آن را بیاوریم این جا. بدهیم به مردم بخورند که این جا را بلکه بتوانیم آباد کنیم. آخر این چه کاری است؟ ضرر دارد. بعد هم به ایشان گفتم: اگر ما آن تکه سیستان را هم دادیم به شما، من جای شما باشم قبول نمی کنم. می خواهم چه کارش کنم؟ ولی اگر به اندازه یک حلقه چاه نفت را در خوزستان دادیم، دو دستی بگیرید. آن ارزش دارد ولی این خاک های بایر غیر از این که پول جاهای دیگر را بیاوریم خرج کنیم فایده ندارد.

ملاحظ بفرمایید به نظر من اصلا امکانات عوض شده. طرز فکرها باید عوض بشود. زندگی ها باید عوض بشود و الا ما همین طور جامد می مانیم. در ۱۸۵۷ این طور بود. حالا هم باید همین طور باشد؟ این نمی شود. باری، ولی این نگرانی همیشه بود که آن جدولی که معیّن کردند که چه میزان از آب هیرمند به ما می رسد، در فصل پاییز می شود دو متر و خرده ای مکعب در ثانیه. البته کم نیست این آب. ولی اگر بادهای موسمی آن جا را حساب کنیم و درجه حرارت را حساب کنیم و بخار شدن آب را حساب کنیم، یعنی هیچ چیز. همه بخار می شود. حالا این چند راه دارد: اولا امروز دیگر آبیاری ما به عنوان یک مملکتی که در حال توسعه است یا توسعه یافته است یا در حال پیشرفت است،  دیگر نباید توی آن جوی های خاکی مثل قدیم و نهرهای خاکی برود. باید جلوی تبخیرش را گرفت و جلوی نشت آب را گرفت و اینها را می شود گرفت و واقعا از این دو متر و خرده ای حد اعلای استفاده را کرد. باید خرج کرد و از این استفاده برد. ثانیا، ببینیم چه راه دیگری دارد؟ خوب، وظیفه ام این بود که در عین حال با مخالفین حکومت افغانستان هم ارتباط داشته باشم. از جمله می شدند دو تا پسر عموهای اعلیحضرت؛ یکی داود، یکی نعیم.

از همان موقع معروف بودند به مخالفت. قبلا داود صدراعظم بود. نعیم وزیر امور خارجه بود. اینها را اعلیحضرت کنار گذاشته بودند و از غیر خاندان سلطنت آورده بودند و قانون اساسی تازه تهیه کرده بودند. دیگر حالا مجلس شورا بود، مجلس سنا بود و واقعا یک دموکراسی راه افتاده بود و داود و نعیم با این اوضاع سازگار نبودند. به خصوص که ماده ای بود در قانون اساسی که خاندان سلطنت به وزارت و نخست وزیری نمی توانند برسند. یک روز رفتم برای یک ملاقات کوچک پهلوی نعیم و آن ملاقات تقریبا شد نزدیک سه ساعت. کشاندم او را به هیرمند. آن جا دیدم که خوب خیلی ماده مستعد است. ایشان می گوید این پنج شاخه ای که می آید هیرمند را تشکیل می دهد یک شاخه اش است که از همه پر آب تر است و از همه بیشتر طغیان می کند. این سیل ها مال آن شاخه است و اگر آن جا ما سد ببندیم و آبی ذخیره بکنیم میزان آب به حدی خواهد رسید که هیچ وقت دیگر گرفتار خشکی نخواهیم شد. هم سیستان ایران، هم چخاسور آنها را می شود تا به حد اعلا آبیاری کرد. خوب این گفته یک آدمی بود که از واردترین اشخاص در مسأله هیرمند بود. این برای من یک در تازه ای بود که باز شد.

فوری آمدم ایران دوباره به اعلیحضرت عرض کردم. در افغانستان نه اعلیحضرت، نه صدراعظم و نه هیچ کس دیگر به من ایراد نگرفت که چرا پیش نعیم رفته اید که مخالف دستگاه است. چون یک وضع خاصی هم بود؛ اولا نعیم مردی بود که به نظر من در هر مملکت مترقی صنعتی هم بود می توانست یک وزیر امور خارجه خوبی بشود. یک آدم فوق العاده ای بود به نظر من. داود نه. با من حرفی نمی زد. می دانستم آدم قرصی است ولی حرف نمی زد. من مثلا به دیدن او رفتم شاید یک ربع بیشتر تجاوز نکرد. از نظر احوالپرسی از والاحضرت عبدالرضا پرسید که آمده بودند این جا و شکار می کردند. از این جور حرف ها ولی نعیم واقعا به نظر من یک رجل سیاسی به تمام معنی بود و خیلی حرمت داشت در بین بزرگان افغانستان. خود اعلیحضرت پادشاه افغانستان به او علاقه داشت ولی این اختلافات را هم با هم داشتند. نه، فکر کنم هیچ ایراد نداشت. من آمدم این داستان را حضور اعلیحضرت عرض کردم و ضمن صحبت هایی هم که با صدراعظم افغانستان کردم-بدون این که صحبتی از این مطلب بکنم-یعنی همان صحبتی که با نعیم کردم، دستگیرم شد که تا ما مسأله هیرمند را حل نکنیم این سد را نمی شود ساخت. ولی اگر ما هیرمند را حل کردیم و کمک کردیم و این سد در افغانستان ساخته  بشود می توانیم قراردادی ببندیم. این سد را ببندیم. هم ما استفاده کنیم هم افغان ها استفاده کنند و اصلا این مسأله هیرمند تمام می شود دیگر. سال خشک هم که می آید این آب سد را استفاده بکنیم به طوری که قبلا یک سد کجکی آنها بستند (سد خاکی کوچک) که مورد اعتراض ما هم بود همیشه، که این سد را بستید، آب به ما نمی رسد. ولی همین سد، سال های خشک اقلا یک پانزده روز، یک ماهی آب می رساند بعد آن سد هم دیگر خشک خشک شد. بنابراین اعلیحضرت به این مطلب وارد بودند که خوب ما اگر مسأله هیرمند را حل بکنیم می توانیم این سد را ببندیم. اصلا دیگر کسی هم نمی تواند بگوید که آب کم آمد.

در این وسط کم کم افتادیم به مذاکرات و یک طرح قراردادهایی تهیه شد و من این طرح را می آوردم در ایران بحث می کردیم. می بردم افغانستان رویش بحث می کردیم تا به یک جایی رسید که فکر کردیم که این حالا امضا خواهد شد و صحبت این هم بود که آقای هویدا یک مسافرت رسمی بکنند به افغانستان. هیچ کس غیر از اعلیحضرت از سد خبر نداشت. وزیر امور خارجه هم خبر نداشت. آن سفر فراهم شد و آقای هویدا آمدند با همراهانشان از جمله آقای منصور روحانی. صحبت کردند ولی سر سیلاب مذاکرات به بن بست رسید. حالا مسأله سیلاب چه بود؟ آن سال ها سیل که می آید دریاچه هامون را طرف ما پر می کند و ما مقداری از این استفاده می کنیم. متخصصین حقوقی ما می گفتند که باید در این جا یک ماده ای نوشته بشود که افغان ها جلوی سیل را نمی گیرند و سیلاب می آید طرف ما. لابد به نظر شما مضحک آید که آدم چه جور بگوید که سیل بیاید ولی علت اصلی این می بود که در جنوب چخاسور، یکی جایی هست به نام گود زره و می توانند افغان ها با یک مقدار خرج اصلا این هیرمند و سیلاب و اینها را بیندازند توی گود زره و آن جا آب برود و جمع بشود و صدمه ای هم به جایی نزند و بعد هم خشک می شود.

این نقشه را هم همیشه داشتند که اگر روزی نا امید شدند که با ما کنار بیایند، سد بسته بشود روی آن شاخه و آب مهار بشود. من هم اگر افغانی بودم می رفتم خرج را می کردم هر وقت که سیل می آمد، عوض این که چخاسور را آب بگیرد، می انداختم در گود زره. حالا به هامون نمی رود خوب نرود دیگر من چه کار بکنم؟ منتها متخصصین حقوقی ما می گفتند این جا باید یک ماده بنویسیم که سیل بیاید به ایران. من می گفتم آقا نمی توانیم چنین کاری بکنیم. شب آخری که فردای آن آقای هویدا می رفتند، جلسه ما در اتاق پهلوی هیأت دولت افغانستان تشکیل بود. این اتاق ما نشسته بودیم و صدراعظم و وزیر زراعت آنها هی می رفتند به آن اتاق و می آمدند. بعد گویا تا سه، چهار بعد از نصف شب هم طول کشید و موافقت حاصل نشد بالاخره.

در این سفر آقای منصور روحانی یک صورتی ارایه داد - یک راه حلی پیدا کرد که به نظر من خیلی کمک بود و آن این که آن دو ماهی که آب می شود دو متر و خرده ای مکعب، ما از افغان ها آب بخریم- بنابراین ملاحظه بفرمایید در موقع بهار که آب زیاد می شود، آب شصت متر مکعب، پنجاه متر مکعب می آید، احتیاج نداشتیم. افغانی ها آن جدول ما را قبول کردند که ما در این ماه ها مثلا فرض بفرمایید که از ماه خرداد شروع کنیم، هر ماه چه قدر آب بخریم که خیال می کنم در ماه شهریور و مهر یا مرداد و شهریور بیشترین مقدار آب را ما می خریدیم و افغان ها با این موافقت کردند. این یک راه تازه ای بود که به نظر من یک راه حل موقتی بود تا ما بتوانیم این کار را حل کنیم و بعد برویم آن سد را ببندیم. خوب، دست خالی آقای هویدا برگشتند. قرارداد بسته نشد.

آنجا خود آقاى هویدا تصمیم می گرفت و دیگر هیچ احتیاجی به عرض رساندن نبود چون دستور کلی معلوم بود که ما تا کجا می توانیم برویم و طرف ما همه ابا داشتند که مسوؤلیتی قبول بکنند. می خواستند که مشاورین حقوقی ما هم موافقت کرده باشند و بیشتر گرفتاری ما البته سر مشاورین حقوقی مان بود. این مشاوران حقوقی برای وزارت خودمان (وزارت امور خارجه) بودند. عرض کنم ایشان برگشتند ولی خوب این مسافرت واقعا خوب بود. خیلی مفید بود. بسیار مفید بود. ولی من ول نکردم. مأیوس هم نشدم. دنبال کار را گرفتم تا به جایی رسیدیم که تقریبا موافقت حاصل شد که خوب یک جوری این قضیه سیلاب را هم حل بکنیم و برویم دنبال آن جدول خرید آب. در مورد آن جدول خرید آب هم موافقت قدری شدیدتری از آنها گرفتیم. با این جزئیاتی که حتی گفتند: خرید نمی گذاریم اسمش را، معامله آب می گذاریم برای این که فروش آب در دین اسلام جایز نیست. در این مسایل به این جاها هم رسیدیم. صدراعظم هم در تمام این مدت آقای نوراحمد اعتمادی بود. وزارت امور خارجه هم با خودش بود. این را هم باید به شما بگویم که از تربیت شدگان نعیم بود. بنابراین من می دانستم که صدراعظم افغانستان هم از مذاکرات بستن سد خبر دارد. از تمام مذاکرات خبر دارد. چون می گویم اصلا تربیت شده نعیم بود. زیر دست نعیم کار کرده بود و همیشه هم با او ارتباط داشت. بعد نوراحمد اعتمادی بیمار شد. طول کشید، خیلی طول کشید این جریان آب. آهسته جلو می رفتیم. گاهی آدم مأیوس می شد. گاهی سر می خورد ولی می دیدم هر عملی ما می خواهیم انجام بدهیم، این مسأله هیرمند مانع است که دیگر اسمش را گذاشته بودیم «استخوان لای زخم». دیگر با صدراعظم هم که صحبت کردیم می گفتم تا این استخوان در نیاید اصلا کاری نمی شود کرد. مثلا فرض بفرمایید که در قندهار یک کارخانه کمپوت سازی داشتند. به نظرم از چکسلواکی آورده بودند

بهترین میوه را در افغانستان شما دارید و اینها می توانستند کمپوت کنند و صادرکنند. آن وقت آقای عالیخانی وزیر اقتصاد بودند. من صحبت کردم. گفتند ما می توانیم متخصص بفرستیم و این کارخانه را راه بیندازیم و کمپوت ها را برایشان آماده کنیم. صحبت کردم راه به آنها بدهیم، از قندهار به خلیج فارس. و بر خلاف منافع ما، اینها بیایند رقیب ما بشوند در بازار خلیج فارس (از لحاظ سبزی و میوه و حتی گوشت) همه اینها خوب، برنامه های بسیار شیرینی بود برای افغانستان. عرض می کنم به شما در فکر من هم همه اش این بود که ما باید راه برای افغانستان باز کنیم. افغانستان بتواند نفس بکشد، زندگی کند. در دنیای امروز که نمی شود با درآمد سرانه فرض بفرمایید کمتر از صد دلار زندگی کرد دیگر. باز می رسیدیم به بن بست که تا هیرمند حل نشود کاری نمی شود کرد.

قرارداد ترانزیت تهیه کردیم که تمام راه هایمان را (راه شمال ایران که می رود از ترکیه رد می شود، حتی راهی که از جلفا می رود به روسیه، راهی که از ترکیه می رود، راهی که از عراق می رود و راهی که به خلیج فارس می رود)، تمام این ترانزیت را در اختیار افغانستان بگذاریم. عرض کنم، راه آهن، راه آهن های موجود را بتوانند افغان ها از آن استفاده کنند. حتی قرار شد که در بندرعباس محوطه ای را برای افغانستان تهیه ببینیم که اینها بتوانند مال التجاره شان را بیاورند آن جا و بدون این که گمرک ما بخواهد گمرکی از آنها بگیرد، ترانزیت بتوانند عبور بدهند و با کامیون هایی که لاک و مهر شده از آن جا بیاید رد بشود. تمام این ترتیبات داده شد ولی باز شرطش این بود که تا هیرمند حل نمی شد اصلا نمی شد کاری کرد در آن جا.

حالا، خوب، ماه ها و سال ها هم همین طور می گذرد. من هم هی مذاکرات تا به یک جایی می رسد می آیم تهران، مطرح می کنم، جواب می برم، تا بالاخره وارد سال ششم مأموریت من شدیم. آقای نوراحمد هم مجبور شد استعفا داد و صدراعظم تازه ای آمد. ایشان هم یک مدت کوتاهی ماندند ولی آنها هم سیاست شان هیچ فرق نکرد. صدراعظم تازه هم درست دنبال همان کار نوراحمد را گرفت. صدراعظم تازه هم عوض شد صدراعظم بعدی آمد. دیگر آن روزها بود که من تقاضا کرده بودم که برگردم به ایران و موافقت شده بود. می آمدم که آقای موسى شفیق وزیر امور خارجه صدراعظم شد. من که آمدم ایران به نظرم صدراعظم شد. ولی مذاکراتی که کردم دیدم موسى شفیق خیلی مثبت تر و جدی تر دنبال این کار است.

دیگر من داشتم می آمدم. در تمام این مدت پادشاه افغانستان به من نهایت محبت و اعتماد را نشان دادند. وقتی می آمدم، بزرگترین نشان شان را به من دادند که برابر می شد با نشان تاج سابق ما که فقط مال صدراعظم ها و اینها بود. آن را به من دادند. البته من آن سال آخر «شیخ السفرا» هم بودم. دیگر آن قدر مانده بودم که شیخ السفرا هم شده بودم. خیلی محبت کردند موقع آمدن من. هیچ وقت نشد که من تقاضای شرفیابی کنم حضور اعلیحضرت همان روز به من اگر لازم بود وقت ندهند. بارها با من صحبت می شد. من پادشاه افغانستان را واقعا یک پادشاه دموکرات دیدم چون معتقد به دموکراسی بود. محبت کردند، از من نظر خواستند. به ایشان گفتم به نظر من بهترین خدمتی که شما برای افغانستان می توانید بکنید همین ادامه حکومت دموکراسی است و این مردم را آماده کردن برای این حکومت است. چون خودتان هستید و قدرت هم دستتان است. اگر یک وقتی دیدید که شیرازه دارد پاشیده می شود، خوب دوباره تمام امور را در دست خودتان می گیرید تا اوضاع به حالت عادی برگردد.

یک گله بزرگ من این بود که آن سال هیرمند خشک شده بود. سال آخری بود که من در افغانستان بودم. آب خشک شد به طوری که کجکی هم آبش تمام شد و این قدر در آن ماهی و اینها مرده بودند که آن محوطه متعفن شده بود. اصلا دیگر کسی نمی توانست از آن جا رد بشود و در ایران (مرکز) حرف مرا قبول نداشتند. می گفتم بابا، خشک شده. اینها قبول نداشتند. می گفتند آب هست. افغان ها جلویش را گرفته اند. گفتم آقاجان، شما خیال نکنید این جوی آب است می شود جلویش را گرفت. برای این که هیچ وقت سوء ظنی ایجاد نشود من با موافقت خود پادشاه افغانستان به ایشان گفتم اگر مصلحت می دانید من بروم هیرمند را ببینم. قبل از این واقعه خشکی با اتومبیل رفتیم به هیرمند. آخر یک رودخانه عظیمی است مگر این را می شود با بیل جلویش را گرفت؟ یک سد می تواند جلویش را بگیرد. گفتم اگر افغان ها بتوانند که با اشاره راه هیرمند را کج بکنند که اصلا ما جرأت نمی کنیم که به آنها بگوییم که آب به ما بدهید.

یک شب پادشاه نپال مسافرت رسمی داشت به افغانستان. توی این جور میهمانی ها سر میز شام جا که برای همه سفرا نیست، من به عنوان شیخ السفرا دعوت داشتم. شیخ السفرا می دانید جایش از بالاترین جاها است یعنی دو پادشاه روبروی هم بودند. من این طرف پادشاه نپال بودم تقریبا روبروی پادشاه افغانستان. صدراعظم آن طرف پادشاه نپال بود. تا صحبت ایران شد گفت خشکسالی است. به فارسی صحبت کرد. به نپال کاری نداریم. نپال دارد آن طرف صحبت می کند. من با پادشاه افغانستان از این ور به آن ور میز صحبت می کنیم. گفت: "امسال سال بدی است. خشکی است." گفتم بله اعلیحضرت ولی متأسفانه طرف ما قبول ندارند. گفت: " چه طور چنین چیزی می شود؟" گفتم آخر برای یک بار اعلیحضرت اگر که موافقت می فرمودید، یک هیأتی از ایران بیایند بروند اقلا خودشان ببینند. گفت: "خوب بیایند." تا گفت بیایند، گفتم خیلی ممنون هستم برای این که مشکل بزرگی را از میان برداشتید. نگاه کردم دیدم که صدراعظم، باز به اصطلاح خودمان، اگر تیرش بزنند خونش در نمی آید. خیلی ناراحت شد. دیگر حالا نمی تواند جلوی من به پادشاه بگوید چرا چنین اجازه ای دادید. به من نمی تواند بگوید که پادشاه اجازه داد، من اجازه نمی دهم بیایند. این اسباب شد دو روزه هم هیأت ما آمد. من همان آن تلگراف را فرستادم. شاید تلفن هم کردم. در هر صورت، دو سه روزه، برقی با اولین طیاره هیأت ما وارد شد. برای اولین بار یک چنین هیأتی آمد. رفتند رود هیرمند را دیدند و برگشتند. بدتر از آن چیزی که افغان ها به ما می گفتند، دیدند.

یکی دو ماه بعد (بعد از این که این هیأت آمد) وزیرمختار یعنی نفر دوم سفارت آمریکا در کابل که از ایران رد می شده که بیاید به افغانستان، رفته به وزارت امور خارجه ایران خواسته یک کسی را ببیند و راجع به همین هیرمند صحبت کند و مدیر کل وزارت امور خارجه فحش زیادی به افغان ها داده که آب فراوان است. به ما نمی دهند. به آقای خلعتبری گفتم که آقا، این طور که نمی شود. این مسایل جدی است. اینها هم سرحد ما هستند. حتما آمریکایی رفته تحویل داده به افغان ها. خوب، در این زمینه ها با آقای خلعتبری صحبت بود که خیلی خوب است آدم بیاید فحش بدهد به افغان ها و خودش را مثلا عزیز کند و ملت خواه بکند و دولت خواه بکند. ولی این به نظر من خدمت به مردم ایران و به مملکت ایران نیست. ما باید دور را نگاه بکنیم. خلاصه جریان بازنشستگی من هم یک مدتی طول کشید. ولی در همین بین حالا سال ۱۳۵۰ (۱۹۷۱) است. بنابراین من اواخر ۱۳۵۰ آمدم [به تهران]. سال پنجاه آمد و شد پنجاه و یک و طرف های ماه تیر و مرداد، در این فاصله ها آقای خلعتبری تلفن می کردند. می رفتیم با هم صحبت می کردیم. همدیگر را می دیدیم. یک روز باز ایشان تلفن کرد که بروم به دیدنشان. رفتم آن جا گفت: "اعلیحضرت فرمودند که به عنوان مأموریت مخصوص برگردی به افغانستان راجع به مسأله هیرمند." جانشین من آقای جهانگیر تفضلی بودند که حالا آن جا سفیر بودند. گفتم چشم.

به نظرم در ماه شهریور، آن وقت ها بود که من راه افتادم و یک هیأتی شدیم از وزارت امور خارجه. یکی دو نفر از وزارت امور خارجه بود. یکی آقای حسین شهیدزاده یادم می آید که بعد شد سفیر در عراق. او رئیس اداره پنجم سیاسی بود که افغانستان هم جزو آن بود. ایشان بود و دو نفر از وزارت آب و برق و یکی دو نفر دیگر. یک هیأت چهار پنج نفری بودیم راه افتادیم و رفتیم به کابل. حالا آقای موسی شفیق صدراعظم است. هم صدراعظم است هم وزیر امور خارجه، خیلی آدم مثبت. فعالیت شدید دارد. کاملا متوجه است که منفعت افغانستان در این است که این مسأله هیرمند حل بشود و بتوانیم کارهای دیگر انجام بدهیم. اوضاع هم در نتیجه آن خشک سالی عظیم بسیار بد است. پشت هم شد دو سال. در نتیجه آن قحطی آمده در افغانستان. قبلا دولت افغانستان نمی خواست از کسی تقاضای کمک بکند. آقای موسی شفیق مجبور شده بود. کمک خواسته بود. ایران خیلی کمک کرد. اتوبوس های کوچک از این مینی بوس فرستادند. کامیون های کوچک فرستادند. شیر و خورشید خیلی کمک کرد. خلاصه حالا کمک ها هم رسیده. آذوقه هم می رسد. از ممالک دیگر هم می رسد، ولی وضع خوب نیست. به نظر من اصلا سقوط سلطنت و انقلابی که در افغانستان شد دنباله این قحطی عجیبی بود که پیش آمد. ما اگر قبلا این کارها را کرده بودیم می توانستیم کمک بکنیم و کار به این جا نرسد. جای بسیار تأسف است.

باری من رفتم به افغانستان و شروع کردیم به مذاکرات. دیدم که آقای نوراحمد اعتمادی که سابق صدراعظم بود، حالا، سفیر است در رم و او را خواسته اند و آمده. تمام کسانی که در کار هیرمند وارد هستند همه را خواستند و جمع کردند در کابل. خوب، اینها هم با من خیلی نزدیک بودند. با همه شان رفت و آمد داشتیم. با همه شان ملاقات کردم. وزیر دربارشان که یکی از شریف ترین مردمی بود که من شناختم فوت شده. متأسفانه پیرمردی بود که از قبل از امان الله در کار بود تا وقتی که انقلاب شد. ایشان را ملاقات کردم. دیدم همه مساعدند و این کار حل می شود. متن قرارداد را لغت به لغت وضع کردیم تا بالاخره رسیدیم به بن بست. سر سیلاب بود و سر مسایل دیگر و اندازه گیری آب و همه اینها رسیدیم به بن بست. یک تلگراف آمد که اعلیحضرت فرمودند برای تقدیم گزارش باید بروید به تهران. گفتیم خیلی خوب. اتفاقا ظهری رسید که صبح آن هواپیما بود برای تهران. هواپیمای افغانی می آمد. با هواپیمای افغانی هم جا گرفتم و آمدم. از همان فرودگاه هم رفتم شرفیاب شدم. آمده بودند اصلا عقب من. مرا بردند. رفتم و جریان را عرض کردم که این طور شده، به این اشکالات برخوردیم. اجازه گرفتم از ایشان که هم به طرف آنها یک قدر شدت به خرج بدهیم، هم از لغت های این جوری صرف نظر کنیم. یک جوری هم بالاخره تمام باید بکنیم. دیر می شود. وضع خیلی خراب است در افغانستان. خیلی به تفصیل عرض کردم. به تفصیل هم جواب گرفتم و با طیاره ایرانی که یک روز بعد می رفت برگشتم.

نظر مساعد بود. رفتم و آن جا هم خیلی صریح گفتم آقا، اگر این جوری است؟ من الان رفتم به عرض اعلیحضرت هم رساندم و آمدم. اگر این طور است کار؟ من با طیاره بعدی دیگر بر می گردم و می روم. خود دانید. اگر می خواهید کنار بیایید که خوب بیایید بنشینیم، ببینیم چه کار باید کرد. این که سر یک لغت که نمی دانم؛ آب آشامیدنی بشود، آب نمک این طور شد، بشود، این طوری گردد، این طور و با این وضع که قرارداد نمی شود بست. شما سر تا پا سوء ظن هستید. پا شدم از جلسه هم رفتم بیرون. صدراعظم فرستاد به دنبالم و رفتیم و خیلی نرم به من گفت: "آخر چرا به من نمی گویید؟ اگر اسباب ناراحتی می شود به من بگویید. آخر ما آمده ایم حل کنیم مسأله را. گرفتاری داریم و اینها." خلاصه متن قرارداد حاضر شد. از زمان نوراحمد هم با آنها قرار گذاشته بودم. دیگر این طوری شده بود که تا من می آمدم بگویم «نور احمد خودش»، صدراعظم قرار را تکرار می کرد. این صدراعظم تازه هم همین طور، قرار مرا با نور احمد تکرار می کرد که؛ قراردادها را امضا می کنیم با ضمائم آنها. افغانستان می برد به مجلس شورای ملی، تصویب می شود، می برد به مجلس سنا تصویب می شود، اعلیحضرت توشیح می کنند، ما ایرانیان هیچ کاری نمی کنیم. بعد از یک ماه قرارداد معامله آب را امضا می کنیم، تصویب می شود، آن وقت ما قراردادمان را می بریم به مجلس و به سنا با قرارداد معامله آب و به توشیح می رسد و اسناد مبادله می شود.

استدلال این روش این بود که در سال 1317-1316 ما یک دفعه در هیرمند به موافقت رسیدیم، قراردادها را امضا کردیم. آنها گفتند مجلس ما تصویب نکرد. من اصرار داشتم که همه کارها بشود و آنها می گفتند قرارداد معامله آب را با قرارداد هیرمند ما نمی توانیم یک جا تصویب کنیم. گفتم ما قبول داریم. شما اینها را تصویب بکنید، توشیح بکنید، ما دست نمی زنیم به آن تا قرارداد معامله آب هم امضا بشود. آن وقت ما می بریم طرف خودمان و تصویب می کنیم. آنها هم قبول کردند. دیگر کار به جایی رسید که تا من می گفتم آقا درست است؟ اول قرارداد، آنها دیگر تا آخرش را خودشان می گفتند. بعد رئیس تشریفات دربار آمد سراغ من. گفت اعلیحضرت (پادشاه افغانستان) فردا، فلان ساعت گفتند که شما بیایید. گفتم آخر می دانید من باید با سفیرمان بروم. گفتند که از طرف ما کسی نیست، از طرف شما هم نباشد. ایشان تنها می خواهند ببینند. من رفتم آن جا. به آقای تفضلی هم گفتم که مرا خواسته اند و از آنها هم کسی نیست. خود آقای تفضلی هم احساس کرده بودند. خوب، می فهمید. مرد بسیار باهوشی بود. می فهمید که، خوب اصلا وزیر دربار دعوت می کند. فقط مرا می گوید. دعوت خصوصی است. اصلا نمی خواهند که از آن جنبه ای که با من داشتند خارج شوند. خیلی هم افغان ها صاف و روراست بودند. بر عکس این حرف هایی که می شنیدیم. من اینها را خیلی روراست. دیدم یعنی این شجاعت را داشتند که مثلا بگویند آقا، شما بیایید. ما فروغی را نمی خواهیم بیاید. هیچ رودربایستی هم نداشتند. صدراعظم سابق که حالا سفیر رم بود، دعوت کرد. باز تنها بودیم. اینها اصلا به سفارت کاری نداشتند. آن جا رفتیم و پادشاه افغانستان هم جریان را پرسید. من همه را به ایشان گفتم. بعد پیغام هایی هم دادند برای اعلیحضرت و گفتند اینها را می خواهیم خودتان به ایشان برسانید. گفتم چشم و خداحافظی کردیم و با خوبی و خوشی با متن قراردادهایی که دیگر موافقت شده بود و پاراف شده بود برگشتم به تهران. یک جا فقط مسأله حل نشده بود و آن این که میزان آب یک مقدار بستگی دارد (چه معامله آب که می خواهیم بکنیم، چه میزان آبی که می آید) به آبی که در هیرمند هست. این کجا اندازه گیری بشود و این مسأله به قدری تخصصی است که من می ترسیدم که یک موافقتی بکنم و غلط باشد.

برگشتم حضور اعلیحضرت شرفیاب شدم با آقای احمد میرفندرسکی که معاون وزارت امور خارجه بود. وزیر امور خارجه آقای خلعتبری نبودند. رفتیم با حضور او به اعلیحضرت گزارش را دادم. آخر هم صریح به ایشان گفتم، گفتم اعلیحضرت، اگر قرار است مسأله حل بشود امر بفرمایید که وزارت امور خارجه دیگر اشکال تراشی نکند. این است. غیر از این هم هیچ وقت نخواهیم توانست بگیریم. اساس هم آن عرضی است که به شما کردم. این کار باید بشود، پشت آن سد بسته شود. این را صریح برگشتند به میرفندرسکی گفتند: "عین این مطلبی که می گوید عمل بکنید." ما هم خداحافظی کردیم. در حاشیه عرض کنم که آن روز (آخرین شرفیابی به عنوان سفیر در افغانستان) من خیال می کردم آخرین دفعه است که حضور اعلیحضرت شرفیاب می شوم. حالا همین طور پشت سر همدیگر هی شرفیابی ها پیش می آید. گاهی می گویم که عجب کاری کردم. گاهی می گویم خوب، خوب شد که آن حرف هایم را زدم. دیگر حرفی ندارم بزنم.

بعد رفتم برای آقای هویدا جریان را به تفصیل گفتم. گفتم این جا دیگر حالا باید یک متخصص طرف اعتمادی را انتخاب بفرمایید. ماده مربوط به اندازه گیری آب یک متخصص حسابی می خواهد. اینهایی که همراه من فرستادند این کاره نبودند. بعد آقای خلعتبری هم آمدند. نمی دانم از کجا. شاید سازمان ملل متحد رفته بودند. به ایشان هم جریان را گفتم. بعد از چند روزی آقای هویدا مرا خواستند و گفتند که آقای صفی اصفیا را که بسیار وارد در کار آبیاری هستند می فرستم. شما هم همراهشان بروید. گفتم من خیلی معذرت می خواهم، زیر دست کسی به مأموریت نمی روم. خیلی هم ناراحت شدند. آقای اصفیا آن موقع نایب نخست وزیر و وزیر مشاور بودند. خواهر اصفیا، خانم آقای خلعتبری بودند. آقای هویدا خیلی ناراحت شد. گفتم نمی روم. بعد به آقای خلعتبری هم گفتم. گفتم چنین مطلبی گفتند ایشان و من زیر دست کسی نمی روم به مأموریت. بعد از یکی دو روز آقای خلعتبری تلفن کرد: "خوب، ولی حاضر هستید که به آقای اصفیا توضیح بدهید؟" گفتم با کمال میل. هر روز می خواهند، هر ساعت، در هر کجا و هر مدتی. قرار گذاشتند و به من خبر دادند و رفتم آقای اصفیا را در عمارت نخست وزیری دیدم. تمام جزئیات را به ایشان گفتم، مخصوصا این مسأله که این قرارداد این طور، این طور، این طور می شود. آنها تصویب می کنند، بعد قرارداد معامله آب امضا می شود. آن وقت ما می بریم برای تصویب.

من نفهمیدم این وسط چه طور شد که اینها رفتند قراردادها را امضا کردند. آوردند به مجلس ما، به مجلس سنا. یک روز آقای شریف امامی (شریف امامی وارد بود به کار هیرمند برای این که یک وقتی گویا رئیس اداره آبیاری بودند و موقعی هم که نخست وزیر بودند رفته بودند به افغانستان و راجع به هیرمند مذاکره ای کرده بودند) را در سفارت در سوئیس دیدم و گفت: "آقا این را که آوردند مجلس سنا، این که هیچی نیست." گفتم بله. منظورشان این بود که این نمی شود.گفتم بله، برای این که این اصل، که قرارداد معامله آب است، نیست. گفت: "آخر چرا این طوری؟" گفتم والله قرار این طور بود. من به همه هم گفتم. افغان ها هم خوب وارد بودند. خوب طرف افغان که دیده که ما رفتیم امضا کردیم، به قرارداد معامله آب هم کاری نداریم. خوب، برای او چه بهتر. امضا کرده

این جا من نمی دانم که این قصور را، اگر دیگر بخواهم خیلی ضعیف لغت بکار ببرم، باید گفت قصور، این قصور به عهده چه کسی است؟ من نمی دانم. قرارداد رفت در مجلس ما تصویب شد. توشیح هم شد. آنها هم در مجلس شان تصویب شد ولی به توشیح پادشاه افغانستان نرسید برای این که کودتا شد و این مدتی ماند. مدتی ماند تا بعد یک وقتی متوجه شدند، شاید آن هم یک صحبت بی خودی بود که من یک روز کردم. کفیل وزارت امور خارجه شان آمده بود به ایران. خیلی با من دوست بود. اوایل که من رفته بودم به افغانستان معاون تشریفات بود. آقای خلعتبری یک ناهاری به او داده بودند و مرا هم خبر کردند. بعد گفت که من می خواهم سر شب بیایم منزل، شما را ببینم. فردا صبح می روم.گفتم خیلی خوب بیایید. بعد هم به آقای خلعتبری گفتم اگر حرفی دارید که بخواهید به او بزنید این سر شب می آید. من به او بزنم. آقای خلعتبری راجع به مسأله بلوچ و پاکستان و اینها یک مطالبی داشتند. به من گفتند که به او گفتم. ضمنا حین صحبت به او گفتم که خیلی خوشوقتم که شما- حکومت تازه ای که آمده - قرارداد هیرمند را تصویب نکردید برای این که این زیاد به نفع ما نیست با این ترتیبی که گذشته. این کار من بسیار خطا بود برای این که او برگشت و فوری قرارداد را قبول کردند. بنابراین این جا باید بدانیم که ما آن منظور اصلی مان انجام نشد. ما قرارداد معامله آب را نداریم و آن سد را هم نبستیم. اوضاع هم که به این روز افتاد (انقلاب در ایران)که ملاحظه می فرمایید. معلوم نیست بعد چه خواهد شد

متأسفانه از قراری که شنیدم – زیاد به این حرف من اعتماد نکنید – یکی از آقایان را فرستادند آن جا برای یک کمک ده میلیون دلاری به افغانستان و بعد هم قرار بود یک میلیارد دلار دولت ایران بدهد. نمی دانم چه رفتاری آن شخص (نماینده ایران) آن جا کرده بود که اینها برگشته و گفته بودند که ما همین ده میلیون را می گیریم، آب را هم منحرف می کنیم تو گود زره. او هم نفهمیده بوده اصلا این حرف ها یعنی چه. خوب، می ریزیم تو گود رزه، چه می شود؟ یعنی با کمک ما می خواستند حتی این کار را بکنند. می گویم خیلی حساس اند. شما نمی توانید با اینها لج و لجبازی کنید. حساسیت دارند. حق دارند. من دیگر نمی خواهم وارد جزئیات گذشته بشوم که ما هم چه رفتارهایی کردیم که کار به این جا رسیده. ما هم کردیم. حالا بگذریم از اینها، ولی امیدوارم آن فعالیت ها، باز کردن راه گود زره نبوده باشد. آن سد در خاک افغانستان باید بسته بشود و بعد از آب آن، البته ما هم استفاده ببریم. این داستان مسأله هیرمند بود که خیال می کنم برای ما بسیار مهم است بدانیم چه بنا بود بشود و چه شد.

منبع: خاطرات محمود فروغی کفیل وزارت امور خارجه و سفیر در آمریکا، به کوشش حبیب لاجوردی (تهران: نشر کتاب نادر، چاپ اول، 1383)، صص 158 تا 195.

 

 

 

  


بالا
 
بازگشت