دیدگاه

صاعقه آشوب در نظم کهنه امپریالیستی است که در خاورمیانه بر زمین می‌خورد!

«فراخوان جمعی علیه "نظم نوین" تحمیلی بر خاورمیانه» چه می‌گوید؟

زمانه : سمیه کارگر و ژیلا انوشه در این دیدگاه ضمن تحلیل درهم‌تنیدیگی و پیوند ساختاری به‌اصطلاح محور مقاومت و امپریالیسم آمریکا و اسرائیل به بررسی انتقادی بیانه «علیه "نظم نوین" تحمیلی بر خاورمیانه» می‌پردازند.

توضیح نویسندگان

این نوشته یک ماه پیش در بررسی انتقادی «فراخوان جمعی علیه "نظم نوین" تحمیلی بر خاورمیانه» تهیه شد. اما، سلسله رخدادهای سریع در خاورمیانه ما را بر آن داشت تا این بیانیه را بر بستر اوضاع کلان‌تر و درازمدت‌تری بررسی کنیم که وقایع خاورمیانه یک نقطه عطف از آن است. شاخص اوضاع، آشوب در نظم کهنه امپریالیستی است که بعد از جنگ جهانی دوم و بر اساس نتایج آن بر جهان تحمیل شد. سرچشمه این آشوب هیچ نیست به‌جز حدت‌یابی بی‌سابقه تضاد اساسی نظام سرمایه‌داری (تضاد میان تولید اجتماعی ثروت توسط میلیاردها انسان و تصاحب و کنترل خصوصی آن). اوضاعی است که در بطن آن هم خطرات بزرگ برای آینده است و هم فرصت‌های بی‌سابقه برای رهایی بشریت و کره زمین از اسارت نظام سرمایه‌داری.

مقدمه

اتفاقات بی‌سابقه‌ای در جهان در جریان است که خاورمیانه، نقطه اشتعال آن است. در این جا، هر روز شاهد جهش‌های تب آلود در شقاوت و افزایش بی‌سابقه رنج انسان ها هستیم. آهن پاره‌های آدمخوار با فشار دکمه‌ای در یک چشم بر هم زدن شهرها را نابود و هزاران انسان را کشته و میلیون‌ها نفر را بی‌خانمان و بی‌معیشت و در حال فرار از جهنم جنگ می‌کنند و ترامپ، برگزیده فاشیست امپریالیسم آمریکا، وعده جهنم سوزان تری را به خاورمیانه می‌دهد.[۱] این است سرنوشت بشر در نظام اجتماعی سرمایه‌داری امپریالیستی

دور جدید جنگ‌های امپریالیسم آمریکا علیه مردم خاورمیانه، پژواک این اوضاع بی‌سابقه جهانی است. اگر از ظاهر جنگ‌های درهم برهم در لبنان و سوریه، با بازیگران دولتی و نیابتی مختلف و برهم کنش آنها فراتر برویم، یک فرآیند جهانی را می‌بینیم که رقابت مرگبار میان قدرت‌های امپریالیستی، مسیر جنگ‌های مرگ‌بارتر و گسترده‌تر را باز می‌کند و هر یک می‌توانند چکاننده یک جنگ جهانی شوند. به دلایل تاریخی مختلف، خاورمیانه تبدیل به یکی از نقاط تمرکز این رقابت شده است. عروج فاشیسم در آمریکا و دیگر رخدادهای مهم در جهان، مانند جنگ اوکراین و نسل کشی در غزه و رقابت میان قدرت‌های امپریالیستی (یک طرف آمریکا و متحدین فعلی‌اش در اروپا و طرف دیگر روسیه و چین که فعلاً متحد هستند) و جنگ محتمل اسرائیل/آمریکا با ایران همه تشنجات مرگبار نظام جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی هستند؛ نظامی که از یک طرف، بر مافوق‌ استثمار (super-exploitation) میلیاردها انسان و غارت محیط زیست بنا شده است و از طرف دیگر، قدرت‌های بزرگ امپریالیستی، بر سر سهمشان از این خوان یغما سر جنگ دارند و ضرورت وجودی هر یک در پیروز شدن در این جنگ است. بر بستر این جنگ، شمشیرهای ستم‌گری و سرکوب گری را برای در انقیاد نگاه داشتن برده‌های نظام از رو می‌بندند. این است ماهیت نظام سرمایه‌داری امپریالیستی که هرگز تغییر نکرده و تا زمانی که هست تغییر نخواهد کرد. زیرا سوخت و سازش این است.

خاورمیانه، صحنه رقابت‌های پنهان و آشکار و جنایت‌های بی بدیل خواهد بود: نه فقط از سوی امپریالیسم آمریکا و اسرائیل بلکه همچنین امپریالیست‌های چین و روسیه و امپریالیست‌های اروپایی. ظهور یک تعادل صلح‌آمیز در خاورمیانه غیر ممکن است. تحلیل‌هایی از این دست که «اکنون شاهد دنیای چند قطبی» هستیم و آمریکا باید دست از «یکجانبه‌گری» بردارد، یاوه‌گوی‌‌های جمهوری اسلامی و «محور مقاومت» آن است. آمریکا نمی‌تواند «دنیای چند قطبی» را قبول کند و امپریالیست‌های تازه ‌نفس روسیه و چین هم در موقعیت قبول معامله با هدف تداوم سیطره هشتاد ساله آمریکا بر خاورمیانه و به تبع آن در جهان نیستند. خاورمیانه و مشخصا ایران از سیبل‌های عمده امپریالیسم آمریکای فاشیست برای تحکیم هژمونی دیرینه آمریکا در خاورمیانه است. از دل چنین اوضاعی است که باید آینده ای بنیاداً متفاوت را برای مردم خاورمیانه و تمام جهان بیرون بکشیم و این امر، دخالت‌گری آگاهانه و نقشه‌مندی را از همین امروز، با هدف باز کردن راهی دیگر می‌طلبد.

خطرناک‌تر از این اوضاع، وجود توهمات خطرناک، و کوتاه بودن دیدگاه‌های رایج در میان مردمی است که اولین قربانیان آن خواهند بود. هنگامی که کلید این روند با آغاز نسل کشی در غزه زده شد، در ایران، احساس وجد و سرور به بسیاری از مردم دست داد که حتی شامل عده ای از زندانیان سیاسی بودبیانیه «مسئولیت ما در برابر رنج دیگری» از سوی ۹ تن از زندانیان سیاسی اوین می‌نویسد:‌

اینجا در زندان، در میان زندانیان سیاسی، هستند افرادی که سال گذشته جان خود را برای خواست آزادی و رفع تبعیض به خطر انداختند، اما اکنون در مواجهه با نسل‌کشی فلسطینیان در جنگی تماماً ناعادلانه از سوی دولت اسرائیل می‌گویند: "کاش بیشتر هم بکشد"، "کاش کار را با یک بمب اتم یکسره کند تا دنیا یک نفس راحت بکشد". برخی حتی می‌گویند: "کاش سر مار را در تهران بزنند". فقط می‌توان گفت بیچاره مردمی که برای اسارت خویش، برای نابودی خویش بجنگند.

این وضعیت به همه روشنفکران دلسوز و با شرف مردم نهیب می‌زند که سازش با سلطه شیوه تفکر تجربه گرایانه ساده خطرناک است زیرا مانع از آن می‌شود که مردم ریشه‌های اوضاع نکبت و رنج و فلاکت خودشان و اکثریت مردم جهان و ارتباط این ها با یکدیگر را ببینند. دیدنِ قوای محرکه واقعی این اوضاع در سوخت و ساز و کارکردهای نظام اقتصادی اجتماعی سرمایه‌داری جهانی، و به تبع آن، دیدن ارتباط رخدادهای مهم ایران و خاورمیانه و جهان، به اندازه آب و هوا برای همه ما حیاتی و مایع آگاهی ضروری در این بزنگاه خطیر است. اما، به طرز اسفناکی از عرصه روشنفکری هم غایب است چه برسد در میان عامه مردم و جوانان پیشرویی که در صف اول خیزش‌های چند سال اخیر بودند. ما نیاز به فراگیر کردن یک آگاهی اجتماعی ماتریالیستی داریم که دیدن ربط ارگانیک و سیستمی نسل کشی غزه به جنگ اوکراین، پیوند جهنمی که امپریالیسم آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم در ایران و خاورمیانه تحمیل کرد به رشد و گسترش طاعون وار بنیادگرایی اسلامی در این منطقه و ربط همه اینها به ده‌ها میلیون مهاجر که از جنگ‌های کنگو و سودان و افغانستان و سوریه و عراق و از دست رژیم‌های سرکوب در ایران و گواتمالا و نابودی محیط‌زیست شان فرار می کنند تا جایی سرپناهی بیابند؛... و ربط تلفن‌های هوشمند و لپ تاپ ها و استارلینک ایلان ماسک به کار کودکان ۵ ساله در معادن کبالت کنگو و ربط «مقاومت» موشکی و هسته ای سپاه پاسداران به عملکردش در خونین کردن نیزارهای ماهشهر در آبان ۹۸ و کور کردن جوانان در خیزش ژینا را به روشنی ببینند

این اوضاع وظیفه روشنفکران دلسوز مردم را یک میلیون بار خطیرتر کرده و باز کردن راه انقلاب را تبدیل به امری عاجل و حیاتی می‌کند. در پرتوی این اوضاع نگاهی انتقادی ولی رفیقانه به بیانیه «فراخوان جمعی علیه "نظم تحمیلی" در خاورمیانه» (از این پس به اختصار، «بیانیه نظم نوین») خواهیم کرد

سکوت آزاردهنده و شیوه تفکر

«بیانیه نظم نوین» متفاوت از سکوت آزار دهنده روشنفکران مترقی ایران به نسل کشی در غزه است (به طور مثال، سکوت روشنفکران ادبی در مورد سانسور نویسندگان فلسطینی در نمایشگاه کتاب فرانکفورت در اکتبر ۲۰۲۳). در واقع، تلاش «بیانیه» در متوجه کردن روشنفکران به وظیفه‌شان در موضع‌گیری علیه نسل کشی در غزه و دور جدید جنایت‌های امپریالیسم آمریکا (با تکیه بر بازوی نظامی‌اش اسرائیل) در خاورمیانه و تاکید بر این که این جنایت‌ها نه تنها علیه مردم این منطقه بلکه علیه کل بشریت و سیاره زمین صورت پذیرفته قابل تقدیر است. در مقابل، سکوتش در مورد جمهوری جنایت و اعدام در ایران آزاردهنده است. آن هم پس از خیزش ژینا و پس از «کارزار سه شنبه‌های نه به اعدام» در اعتراض به اعدام‌های گسترده روزانه در کشور و پس از استفاده بی‌شرمانه جمهوری اسلامی از آمال مردم فلسطین به عنوان کارت بازی در نیل به اهداف واپسگرای خود. این را نیز باید بگوییم که از دیدن برخی اسامی در میان امضاء‌کنندگان حیرت کردیم! زیرا، آنان را رفقایی می‌دانیم که پس از نزدیک به نیم قرن درگیر بودن در صحنه سیاسی خاورمیانه و به ویژه ایران در ۴۶ سال گذشته، باید بهتر از این‌ها می‌دانستند!

 در هر حال، در بررسی کنونی، ما به این «سکوت» که به درستی مورد نقد بسیار نیز قرار گرفته نخواهیم پرداخت. چون می‌خواهیم بر شیوه تفکری تمرکز کنیم که افرادی را با وجود داشتن موضع ضدیت با جنایت‌های امپریالیست‌های آمریکا و اسرائیل، دچار چنین خطای جدی می‌کند. در واقع، بیانیه، به واسطه استدلال‌های پسااستعماری (پست کلونیالیستی)[۲] پایه‌های ضد امپریالیسم خود را نیز سست کرده است و بدتر از آن، تلویحاً یک راه ارتجاعی را به عنوان «واپسین دیوارِ دفاعیِ باقی‌مانده» جهت مقاومت در مقابل امپریالیسم و جنایت‌هاش پیش می‌گذارد - از جنسی که اسلام گرایان از جمله حماس و جمهوری اسلامی آن را نمایندگی می‌کنند. دفاع از اسلام‌گرایی همواره از ثابت‌های بخش مهمی از جریان‌های پسااستعماری بوده است.

رابطه امپریالیسم و دولت‌های مرتجع 

شیوه تفکر غیرعلمی این دوستان، در همان ملاحظه چند سطری که بعداً اضافه کرده‌اند، فشرده شده است. در توضیح این که چرا «به مسائل داخلی» نپرداخته‌اند، می‌نویسند:

برای ایستادگی در برابر هرگونه توجیه و زمینه‌سازیِ دخالت خارجی در اختلافات و مبارزات سیاسی درون مرزهای ایران - که تصمیم‌گیری درباره آن تنها و تنها با مردم ایران است و نامربوط به مخاطبان نهایی این فراخوان- به مسائل داخلی نپرداختیم

روش و رویکردی که بر مبنای نتایج احتمالی و مصلحت‌های سیاسی، واقعیت ها را تمام قد بیان نمی‌کند بسیار مضر است. این را می‌دانیم. نگاه قسمی به سیستمی که جهانی است و زوم کردن روی پایه‌ای «خاص» مانع از آن می‌شود که دوستان درک کنند «اختلافات و مبارزات سیاسی درون مرزهای ایران» عمدتاً تحت تاثیر دینامیک‌های عرصه بین‌المللی شکل می‌گیرند و فقط تا آنجا «داخلی» اند که یک روند جهانی از منشور «داخلی» رد شده و صحنه را شکل می‌دهد. این ها به همان اندازه «داخلی» اند که شیوه تفکر پسااستعماری این دوستان و شیوه تفکر کمونیستی علمی ما، فارغ از این که در کدام جغرافیا نشو و نما یافته‌اند.

تفاوت کیفی گذاشتن بین امپریالیست‌ها و دولت‌های کشورهای سرمایه‌داری وابسته، همواره معضل مهمی برای روشنفکران دموکرات و ملی‌گرا بوده است. به قول مارکس، فرق میان روشنفکر دموکرات و دکاندار در آن است که اولی در حوزه فکری افق کوتاهی دارد و دومی در حیات مادی. ورود امپریالیسم به کشورهای «جنوب جهانی» یا «جهان سوم» مترادف است با تولید و بازتولید یک طبقه حاکمه معین بر مبنای یک ساختار اقتصادی -اجتماعی معین. امپریالیسم، بدون تکیه بر یک طبقه حاکمه و دولت «بومی» هرگز نمی‌تواند قوانین استثمار و فوق استثمار سرمایه‌داری را در این کشورها اعمال و طبقات تحت ستم و استثمار را سرکوب کند و این طبقه استثمارگر «بومی» بدون این که بند نافش به سیستم جهانی سرمایه‌داری امپریالیستی متصل باشد، بازتولید نمی‌شود و نمی‌تواند دولت دیکتاتوری طبقاتی‌اش را سازمان دهد.

سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی، سیستم چند لایه پیچیده ای است که هرچند لایه‌هایش با هم برخورد یا تداخل می‌کنند اما همه بخشی از سوخت و ساز آن هستند. سیستمی است که هم می‌تواند اسرائیل را تولید کند و هم جمهوری اسلامی و حماس و حزب الله را. این سیستمی است که می‌تواند جنبش اسلامی احرار الشام را تروریست بخواند و هم زمان آن را از چرخ گوشت آکادمی نظامی‌اش گذرانده و تبدیل به یک ارتش مدرن کند

استعمار، پسا استعمار و امپریالیسم

«بیانیه» می‌گوید

ایجاد بحران‌های پیاپی در منطقه رمز موفقیت اين پروژه‌ی استعماری دیرینه در خاورمیانه بوده است. پیداست مهم‌ترین پیامد سیاسی این نظمِ کهنِ ویران‌گر اين است كه سودای «ایدئولوژی صهیونیستی» نه‌تنها مسئله‌ی یهودیان را حل نكرده، که به مسئله‌ی فلسطینیان و مردمان منطقه استحاله یافته است... 

بازهم تاکید می‌کنیم که مسئله فلسطین و استعمار اسرائیل، صرفا مسئله‌ای استعماری نیست و ریشه این استعمار هم «ایدئولوژی صهیونیستی» نیست! ساختن اسراییل (با ویژگی استعمار سکناگزین) مانند باقی دولت‌سازی‌ها و مرزکشی‌های امپریالیستی در بعد از جنگ جهانی اول و دوم در خاورمیانه، برخاسته از نیازهای سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی بوده است. هدف، تحمیل و تثبیت سلطه سیاسی و جغرافیایی امپریالیسم آمریکا بر خاورمیانه، به عنوان فاتح جنگ امپریالیستی دوم بود

ما با یک سیستم سرمایه‌داری جهانی مواجهیم و تقسیم آن به «شرق» و «غرب» فرهنگی یک نظریه پدیدارشناسانه است که منطبق بر واقعیت نیست. پیکربندی طبقاتی در عصری که سرمایه‌داری جهانی شده، چنین شکلی را به خود گرفته است و یک تبارز آن، شکاف میان ملل امپریالیستی و ملل تحت سلطه امپریالیسم است؛ شکافی که نقش استراتژیک در انباشت سودآور سرمایه دارد

ندیدن بنیان‌های سرمایه‌داریِ سیستم امپریالیستی، باعث می‌شود که امپریالیسم به استعمار کهنه تقلیل داده شود؛ به یک قدرت «خارجی» که کشوری را اشغال کرده و مانع از «استقلال» آن می‌شود. استعمار کهنه نسبت به نظام اقتصادی اجتماعی حاکم در کشورهای تحت استعمار، نسبتا «خارجی» بود. اما امپریالیسم، مرحله‌ای از سرمایه‌داری است که کشورهای استعمارگر سابق و امپریالیست امروز، تمام ساختارها و روابط کشورهای تحت سلطه خود را با صدور سرمایه، زیر و رو کرده و آن ها را به طور تبعی در اقتصاد جهانی سرمایه‌داری ادغام کرده اند. به طور مشخص، امپریالیسم در ایران، اساساً یک دشمن «داخلی» است و نه «خارجی» - و در هیچ نقطه از تاریخ ایران مدرن (که کلیت ساختار اقتصادی-اجتماعی اش و موقعیت‌اش در خاورمیانه، از تولیدات همین امپریالیسم است) از این چارچوب و بستر امپریالیستی گسستی صورت نگرفته است. در واقع، سال‌های پس از ضد انقلاب سال ۱۳۵۷ فرآیند مهمی در ادغام هرچه عمیق‌تر ایران در نظام سرمایه‌داری امپریالیستی جهان بوده است

بند ۴ «بیانیه» شماری از وقایع سیاسی مهم در دوره پس از جنگ جهانی دوم را که تاریخ این منطقه را علامت‌گذاری کرده اند، برمی‌شمارد، بدون آن که این رخدادهای مهم و سیاست‌های «غرب» را به کارکرد و خصلت سرمایه‌داری امپریالیستی مرتبط کند. گویی یک مشت استعمارچی «غربی» بر مبنای تعصبات ضد «شرقی» دست به این اعمال زده‌اند. دوستان: واقعیت خاورمیانه و مرزکشی‌هایش را با نظریه «اورینتالیسم» ادوارد سعید[۳] و نظریه‌های ضداستعماری فرانتس فانون[۴] یا به روز شده آنها نمی‌توان فهمید! تئوری لنین («امپریالیسم، آخرین مرحله سرمایه‌داری») در درک قوای محرکه سرمایه‌داری امپریالیستی و اثراتش بر کلیت جهان (و حتی محیط زیست کره زمین)، بر ترکیب طبقاتی در کشورهای امپریالیستی و کشورهای «جهان سوم» تعیین‌کننده است. و برای درک عمیق تر واقعیت این سیستم و راه رهایی از آن، لازم است تکاملات بیشتر تئوری لنین در کتاب «آمریکا در سراشیب» (به قلم ریموند لوتا) را دنبال کرد. عصر امپریالیسم، عصر انقلاب‌های پرولتری هم هست. در واقع، خاورمیانه و جهان کنونی، حاصل جدال میان این دو قطب نیز بوده است. به طور مشخص، از درون جنگ‌های امپریالیستی اول و دوم، دو انقلاب کمونیستی سربلند کردند (انقلاب روسیه ۱۹۱۷-۱۹۵۴ و انقلاب چین ۱۹۴۹-۱۹۷۶) که متاسفانه دوستان «بیانیه» آن‌ها را نادیده گرفته‌اند در حالی که این دو انقلاب و همچنین شکست آنها در نتیجه احیای سرمایه‌داری، تاثیرات مثبت و منفی تعیین کننده بر جنبش‌های ضد استعماری جهان داشتند

«بیانیه» صحبت از آن می‌کند که هر بار «رویای نظم نوین» به سراغ استعمارگران آمده است در «واکنش به دستاوردهای جنبش‌های مردمی در منطقه» بوده است. مثلا، کودتای بریتانیا و آمریکا علیه مصدق در ایران در سال ۱۹۵۳. اینجا نیز، مواجه با دو مشکل هستیم. از یک طرف، واقعیت‌های تاریخی تکه پاره بیان شده است. به طور مثال، ترس از انقلاب کمونیستی در ایران عامل عمده‌ای در این کودتا بود و به همین علت، اسلام‌گرایان ایران به سرکردگی آیت‌الله کاشانی با کودتای آمریکا-بریتانیا همراهی کردند. از طرف دیگر، رقابت‌های درون امپریالیستی، که به نوبه خودش از سوخت و ساز سرمایه‌داری سرچشمه می‌گیرد، نادیده گرفته می‌شود. به یک کلام، همان طور که در بالا نشان دادیم، صف‌آرایی‌ها بر مبنای «استعمارگران» در مقابل «دستاوردهای جنبش‌های مردمی» شکل نگرفته اند. (باز هم شما را دعوت می‌کنیم به کتاب «آمریکا در سراشیب» رجوع کنید: به ویژه به فصل دوم آن که ارتباط رخدادهای سیاسی مهم و کارکرد سیستم سرمایه‌داری امپریالیسم را نشان می‌دهد.)

این «بیانیه» موضعی در مورد خصلت طبقاتی نیروهای درگیر در جنگ‌ها و مقاومت‌ها و کودتاها نمی‌گیرد یا به قصد آن را مبهم می‌گذارد تا به تصویر خودساخته اش، «غرب استعمارگر» در واکنش به «شرق مردمی» مشروعیت بدهد. گویی در کشورهای این منطقه (از جمله در کشورهای عرب) دولت‌های طبقات بزرگ ملاکان و سرمایه‌داران و غرب استعمارگر دو پدیده بنیاداً بی‌ارتباط هستند یا «مقاومت عرب» دارای خصلت و محتوای طبقاتی قابل تشخیص و تعریف نیست. این تفسیر از تاریخ جوامع طبقاتی خاورمیانه، تقلیل‌گرایانه و لاجرم تحریف‌آمیز است که خواه ناخواه راهگشا و توجیه‌گر سیاست اتحاد با نیروهای سیاسی ارتجاعی و دولت‌های ارتجاعی است.

اسلام گرایان خوب و بد

بند ۵ «بیانیه» القاعده، وهابیون، طالبان و داعش (حتماً امروز «جنبش اسلامی احرار الشام» در سوریه) را «اقلیت‌های بنیادگرای اسلامی» می‌خواند و اخوان المسلمین و حماس و حزب الله را «مدل‌های مقاومت اسلامی» که «در وضعیت فعلی واپسین دیوارِ دفاعیِ باقی‌مانده را برابر دست‌اندازیِ صهیونیست‌ها تشکیل داده‌اند، در سرزمین‌های اشغالی و ورای آن.» 

این نوع تمایزگذاری «هویتی» و اصالت دادن به «مقاومت» فارغ از آن که محتوای سیاسی و اجتماعی‌اش چیست، بدتر از بیهوده است و مضافاً، واقعیت‌های زندگی به طرز عریانی بی‌اعتبارش کرده است. اما در این بند نکته مهم دیگری سرمی‌کشد که باید به آن توجه کرد. احتمالاً، «بیانیه» به دلایل مصلحت سیاسی موقعیتی، «جمهوری اسلامی» را در رده «مدل‌های مقاومت اسلامی» نگذاشته است. در حالی که طبق منطق استدلالی «بیانیه»، جمهوری اسلامی در سطور نانوشته در رده «مدل‌های مقاومت اسلامی» است که «در وضعیت فعلی واپسین دیوار دفاعی باقی مانده را ...»! آیا این دوستان، با نگاه به جنگ محتمل میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، به طور تلویحی، بیراهه چسبیدن به این «واپسین دیوار دفاعی» را پیش می گذارند؟ ما انتظار پاسخ صریح داریم. توجه کنید که برخی ایدئولوگ‌های جمهوری اسلامی هم تلاش می‌کنند برای چنین بیراهه‌ای پایه بسازند. به طور مثال، محمد مرندی، استاد دانشگاه تهران[۵]، در مصاحبه با یک کانال یوتیوبی می‌گوید، بعد از هفت اکتبر، اتفاق مهمی در میان دانشجویانش افتاد و کسانی که قبلاً گرایش غربی داشتند الان می‌گویند، «استاد شما راست می‌گفتید»! وی با «سعه صدر» توضیح می‌دهد که تقصیر اینها نیست که گرایش غربی داشتند، «تفکرشان توسط اورینتالیسم شکل داده شده است و باید اورینتالیسم را کنار بزنیم».

قبلاً توضیح دادیم که نظریه پسااستعماری هیچ سنخیتی با واقعیت این جوامع و راه رهایی واقعی از خفقان امپریالیستی را ندارد. این نظریه به علت ضدیت‌اش با درک علمی مارکسیستی از جامعه و راه مقاومت واقعی در مقابل امپریالیسم، توسط مرتجعین حاکم در ایران هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. تفاوت بنیادین هست میان «مقاومتی» که در داخل چارچوب‌های سیستم طبقاتی با افکار تولید شده توسط آن انجام می‌شود با مقاومت انقلابی برای سرنگون کردن کلیت این ساختار و استقرار یک قدرت طبقاتی و نظام اقتصادی اجتماعی بنیاداً متفاوت از آن

فلسطین، سرزمینی مانند دیگر سرزمین‌ها با ساختار طبقاتی

در بند ششم «بیانیه» می‌خوانیم

برخلاف روایت‌های غالب‌شده‌ای که فلسطینِ پیش از استقرار دولت اسرائیل را بیابانی تهی از مظاهر تمدن، و واکنش ساکنان بومی را انفعال و پذیرشِ صرف می‌نمایاند، فلسطینیان در اقشار گوناگون، از روزنامه‌نویس‌های طبقه‌ی متوسط تا کارگران و دهقانان، شیوه‌های مختلف مقاومت را آزموده‌اند...

درست است که فلسطین، سرزمین خالی نبود. اما فلسطین نه تنها «مردم» ساکن داشت بلکه این مردم به طبقات مختلف تقسیم می‌شدند و تاریخ مقاومت فلسطین در مقابل استعمار بریتانیا و اسرائیل، با رهبری طبقات زمین‌دار و بورژوا رقم خورده است. منظورمان این نیست که منشاء طبقاتی افرادی که در هر دوره، مقاومت را رهبری می‌کردند، از قشرهای ملاک و سرمایه دار بود که البته از آنها هم بود. اما، سیاست ها و افق اجتماعی‌ای که این رهبران داشتند، به ورای افق و منافع طبقات استثمارگر نمی‌رفت. به این جهت، لاجرم تاریخ این مقاومت، تاریخ سازش با انواع دولت‌های ارتجاعی و قدرت‌های امپریالیستی است. جنبه مهمی از جنبش مقاومت فلسطین چه در شکل سکولار ملی (و چپ ملی) یا اسلام گرا، اتحاد با دولت‌های ارتجاعی بوده است با این توجیه که مردم فلسطین حامی ندارند و باید از «هر کسی کمک بگیرند». پنهان کردن این روند سازش و خیانت و علت العلل آن، کمکی به رهایی فلسطین از استعمار و امپریالیسم نمی‌کند.

همین بند از «بیانیه» ادعای دیگری در مورد تاریخ مقاومت فلسطین می‌کند تا راه را برای مترقی و مردمی جلوه دادن حماس باز کند. «بیانیه» می‌نویسد:

 هفتم اکتبر سال گذشته را باید در پس‌زمینه‌‌ی اين تاریخ پررنجِ مقاومت در برابر تعدی‌گری‌های عیان به حقوق بنیادین این مردم فهمید. تاریخِ دهه‌ها آزمودنِ انواع مقاومت‌های مدنی، حقوقی-بین‌المللی، مذاکره‌گرا، سپس سنگ‌انداز و نهایتاً مسلحانه و متوسل به خشونت برای پایان‌‌دادن به اختناقی زندگی‌کُش. ادبیات فلسطینی موثق‌ترین بایگانیِ چنین تجربه‌ای است.

در این جا، مجال جمع‌بندی از تاریخ مقاومت فلسطین نیست. زیرا، موضوعی است که به نوبه خود یکی از فصول بسیار مهم تاریخ معاصر خاورمیانه است. پدر مقاومت مسلحانه فلسطین عرفات بود که صهیونیست‌ها و امپریالیست‌ها و اسلام‌گرایان ایران و فلسطین به یک اندازه از او متنفر بودند. زمانی که سازمان آزادیبخش فلسطین سربلند کرد، جبهه‌های گوناگونی در نقاط مختلف جهان درست شده بود که مبارزه مسلحانه می‌کردند اما هدفشان انجام یک انقلاب اجتماعی نبود بلکه می‌خواستند از مبارزه مسلحانه به‌عنوان اهرم فشار استفاده کنند و با جلب پشتیبانی یکی از قدرت‌های امپریالیستی در مقابله با امپریالیست دیگر (که در فضای آن زمان، جلب نظر شوروی در ضدیت با آمریکا بود) به قدرت برسند.

اگر بخواهیم به طور مختصر، خصلت عمده مقاومت سیاسی و جنگ‌های مقاومت فلسطین را بیان کنیم (که باز تاکید می‌کنیم، به نوبه خودش نیاز به نوشته ای مفصل‌تر دارد) باید بگوییم که یک جنبه جلوه‌گر می‌شود: تکیه حداقلی بر برانگیختن آگاهی توده‌های فلسطین و کشورهای عرب (و همچنین، یهودیان که آماج اصلی ایدئولوژی فاشیستی صهیونیستی هستند) و تکیه حداکثری بر شکاف میان دولت‌های عرب و اسرائیل. حماس هم با همین رویکرد پیش رفت با این تفاوت که ظرفیت شورشگری توده‌های مردم را از طریق تزریق تاریک اندیشی دینی و بازتعریف و تحریف دین‌مدارانه خصلت استعماری/امپریالیستی ستم بر ملت فلسطین، بیشتر از پیش تهی کرد و علاوه بر تلاش جهت فعال کردن شکاف میان دولت‌های ارتجاعی عرب با اسرائیل، «مقاومت» خود را بر روی فعال کردن شکاف میان اسرائیل و جمهوری اسلامی و گروه‌های نیابتی اش استوار کرد.

حماس راه‌حل نیست

 اسلام گرایی یک جواب منسوخ است به یک نظام منسوخ. و در این جا منظور از منسوخ آن است که عمر هر دو نظام اقتصادی- اجتماعی و سیاسی-ایدئولوژیک که توسط اسلام‌گرایان و امپریالیست‌ها نمایندگی می‌شود، به سر آمده است و هر تلاشی برای تحمیل آنها فقط فاجعه بار می‌آورد. در واقع گسترش نفوذ «بدیل» اسلام‌گرایی در میان محرومین خاورمیانه، مدیون نحوه توسعه سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی در کشورهای این منطقه است. رشد جهانی سرمایه‌داری روش زندگی گذشته مردم را درهم شکسته اما جای آن چیز با ثبات و معتبری به آنان نداده است. باورهای کهنه که قطعیت و تسلی می‌داد جای خود را به باور دیگری که مستحکم تر، معنادار و اخلاقی و شرافتمندانه باشد نداده است. میلیاردها انسان در بیرون دروازه‌های مدرنیسم پوشالی، در روستاها و زاغه‌ها در حال پوسیدن هستند. در سراسر خاورمیانه و ورای آن، بی‌رحمی هارگونه اسرائیل علیه فلسطینی ها و حملات و تهدیدهای دائم علیه همسایه‌هایش که از حمایت بی دریغ آمریکا برخوردار است به مردم یادآوری می‌کند که قدرت‌های امپریالیستی و نظام آن و ارزش‌هایشان هیچ چیزی ندارند که به مردم بدهند. اسلام‌گرایان از انواع گوناگون (از جمهوری اسلامی تا طالبان و داعش) معرف این پوسیدگی ‌اند که برای آرمان‌های منسوخ‌شان، مشروعیت دست و پا می‌کنند

رخداد تعیین‌کننده‌ای که میدان را برای اسلام‌گرایان باز گذاشت، احیای سرمایه‌داری در چین در سال ۱۹۷۶ بود که شکست موج اول انقلاب‌های کمونیستی قرن بیستم را رقم زد و به دنبال آن، جنبش کمونیستی در سراسر جهان به شدت تضعیف شد. عوامل دیگر مانند شکست ناسیونالیسم عرب، کارزار طولانی سرویس‌های امنیتی ایالات متحده و دیگر قدرت‌های غربی و اسرائیل در خفه کردن و درهم شکستن جریان‌های انقلابی و سکولار در کشورهای عربی، از جمله آماج قرار دادن روشنفکران سکولار فلسطینی به عنوان تروریست، از عوامل دیگری بود که راهگشای نفوذ اسلام‌گرایان شد. همین سرویس‌های امنیتی، نقش مهمی در حمایت و تقویت سازمان‌های اسلامی، از جمله حماس، داشتند. اما، حماس نه به این علت که از سوی سرویس‌های امنیتی اسرائیل تقویت شده است، بلکه به خاطر برنامه و افق اجتماعی‌اش، یک نیروی ارتجاعی است و به لحاظ ماهوی هیچ تفاوتی با رژیم شیخ قطر و خامنه‌ای و اردوغان ندارد. عده ای از روشنفکران پسااستعمار سعی می‌کنند با تفاسیر فرانتس فانونی عملیات ۷ اکتبر حماس را به عنوان نیاز «انسان تحقیر شده تحت استعمار به خودباوری» مقبول جلوه دهند. اما این‌ها بیهوده‌های ایده‌آلیستی است که هیچ ربطی با واقعیت ندارد

قطب‌بندی مضر و منحط سیاسی

وضع موجود با تمام شرارت‌هایش، در بطن خود امکان و پتانسیل رهایی از سیستمی که سرچشمه این شرارت هاست را دارد. اما، برای به فعل در آوردن این پتانسیل باید کاری کرد. در گام اول باید قطب بندی‌های سیاسی مضر را برهم زد و قطب‌بندی سیاسی‌ای به وجود آورد که راهگشای تبدیل این پتانسیل به واقعیت باشد. تضاد میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا، همواره منبع تولید گیجی در میان مردم و در میان قشر روشنفکران و جریان‌های سیاسی مختلف، در مورد ماهیت جمهوری اسلامی و ماهیت امپریالیسم آمریکا بوده است. به طوری که عده‌ای، جمهوری اسلامی را به عنوان دیوار «مقاومت» در مقابل ستمگری امپریالیستی دیده‌اند و عده‌ای دیگر، امپریالیسم آمریکا و دیگر قدرت‌های امپریالیستی غربی را توزیع کننده «دموکراسی» و منبع «آزادی و رفاه». دو سوی این قطب‌بندی در مقاطع مختلف به لحاظ وزنی که در میان توده‌های مردم و همچنین روشنفکران و فعالان سیاسی داشته اند، در نوسان بوده است. مشخصا، در جریان خیزش ژینا و حتی پیش از آن، امید بستن به «دموکراسی غربی» برای خلاص شدن از جمهوری اسلامی گرایش قدرتمندی نه فقط در میان توده‌های خشمگین بلکه در میان فعالان حقوق بشر و جنبش‌های اجتماعی مختلف بود (در این جا، جریان‌های ارتجاعی سازمان‌یافته وابسته به امپریالیسم آمریکا مانند پهلوی-چی‌ها را کنار می‌گذاریم). با شروع نسل کشی در غزه و حملات اسرائیل به نیروهای اسلام گرای حزب الله در لبنان، شاهد آن هستیم که در میان مردم عادی عده زیادی حامی اسرائیل و آمریکا و خواهان «حمله به ایران» هستند و در طرف دیگر، در میان دانشجویان و روشنفکران دموکرات جامعه، گرایش به اتحاد با «مقاومت ضد امپریالیستی» حماس در غزه و حزب الله در لبنان وزنه بیشتری یافته است (در اینجا جریان ارتجاعی سازمان یافته «محور مقاومت» متحد جمهوری اسلامی و امپریالیسم روسیه را کنار می‌گذاریم). به یک کلام، هم امپریالیست‌ها و هم جمهوری اسلامی در میان روشنفکران یا فکرسازان جامعه، یارگیری می‌کنند. نتیجه به وجود آمدن قطب‌بندی یا صف آرایی سیاسی‌ای است که به شدت علیه منافع اکثریت مردم از هر قشر و طبقه ای و آینده‌ای است که بسیاری از روشنفکران دموکرات از جمله کسانی که «بیانیه» را امضاء کرده اند، آرزوی رسیدن به آن را دارند.

بیش از ۱۰۰ سال است که سلطه بر ایران عمیقاً در تار و پود امپریالیسم جهانی تنیده شده است و هر رژیمی که در این چارچوب به قدرت رسیده است، فارغ از این که کدام قدرت امپریالیستی یا کدام بلوک امپریالیستی، سرپرست‌اش بوده، ماهیت و عملکردی ارتجاعی داشته است. هرگز نباید گذاشت که ستیز میان امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی، این واقعیت را پنهان کند. در تمام دوره پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا در همه رخدادهای سیاسی که شکل دهنده اوضاع ایران بوده است، دخالت داشت. ماجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را همه می‌دانند. اما، آمریکا نقش مهمی در نابود شدن خیزش انقلابی ۱۳۵۷علیه رژیم شاه و باز کردن راه برای سلطه ضد انقلاب اسلامی نیز داشت. سال ۱۳۵۷ و با اوج گیری مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه، امپریالیسم آمریکا همراه با سه کشور صنعتی غرب بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی در ۷ ژانویه ۱۹۷۹، راه را برای قدرت‌گیری بنیادگرایان اسلامی به رهبری خمینی باز کردند و آنها هم به نوبه خود، فوراً دست به کار شدند و حمام خون از همه قشرهای به پا خاسته جامعه، از زنان و کارگران و دهقانان و روشنفکران و خلق‌های عرب و کرد و ترکمن و ... به راه انداختند. این تاریخ را همه می‌دانند. جمهوری اسلامی، نه تنها هیچ گسستی از سیستم سرمایه‌داری جهانی نکرد بلکه ایران را هرچه عمیق‌تر در آن ادغام کرد و به طور روزافزون، خود را به عنوان دولت طبقه سرمایه‌داران کلان وابسته به سیستم سرمایه‌داری جهانی مستقر کرد و تحکیم بخشید. با وجود این‌ها، هرگز برای آمریکا قابل قبول نبود که جمهوری اسلامی مشروعیت خود را از طریق «ضدیت» با آمریکا کسب کند، به تقویت نیروهای بنیادگرای شیعه در کشورهای وابسته به آمریکا بپردازد و به ویژه اسرائیل را که پایگاه نظامی عمده آمریکا در منطقه بود، به عنوان «غاصب سرزمین‌های اسلامی» آماج قرار دهد و بالاخره این که در ده سال گذشته، به سمت اتحاد با دو قدرت امپریالیستی چین و روسیه برود. نه جنگ نسل کشی غزه ریشه در ایدئولوژی «صهیونیستی» دارد و نه جنگ احتمالی اسرائیل و جمهوری اسلامی، ریشه در تخاصم میان مردم خاورمیانه با دولت «غاصب» اسرائیل. همه این ها، ریشه در این سیستم جهانی دارند

با درک این واقعیت ها، می‌توان یک مبارزه ضد جنگ را با صفی گسترده به وجود آورد که در عین آنکه آماج اصلی‌اش افشای امپریالیسم آمریکا به عنوان محرک اصلی این جنگ‌هاست، اما ذره ای امتیاز به جمهوری اسلامی و متحدین اش به ویژه امپریالیست‌های روسیه و چین، در جنگ‌افروزی‌هایشان ندهد و خواهان توقف هرگونه تحرکات جنگی جمهوری اسلامی در منطقه باشد. در این چارچوب، باید با همه نیروهای سیاسی و مشخصاً جوانان مستاصل از ستم و استثمار جمهوری اسلامی کار کرد که وارد چارچوب این جنگ‌های ارتجاعی نشوند. زیرا، از درون این چارچوب‌ها ذره‌ای رهایی به دست نخواهد آمد. باید به نیروهای مترقی بیدارباش داد که عملگرایانه وارد چارچوب جنگ‌های جاری در خاورمیانه نشوند زیرا این جنگ‌ها دینامیک‌های خود را دارند و فائق آمدن بر این دینامیک‌ها، در شرایط شنا کردن در درون آنها، غیرممکن است و حتی یک نیروی به شدت مترقی و مردمی را به سرعت عوض می‌کند. این ادعای ما نیست. بلکه، دیدن واقعیت‌هایی است که دیگر عریان اند و چندان هم در اعماق جاری نیستند. به طور مثال، به این واقعیت بنگریم که در چند سال گذشته، ارتش آمریکا که در سوریه و در نزدیکی کوبانی مستقر است، نیروهای ی.پ.گ در روژئاوا را تعلیم و تسلیح کرده است و اکنون در حال استفاده از آنان در معادلات و معاملات خود با رژیم ترکیه است. این‌ها نیروهایی هستند که باید ستون فقرات انقلاب‌های سوسیالیستی در منطقه باشند. ولی تحت رهبری خط‌های پراگماتیستی و خیالی، وارد چارچوب‌هایی می‌شوند که توسط قدرت‌های امپریالیستی تعیین می‌شود و این عین خون‌ریزی سیاسی از پیکر مردمان این منطقه است

وقتی جنگی رخ می‌دهد هیچ کس نمی‌تواند از آن کنار بماند. این واضح است. اما، به معنای آن نیست که باید دنبالچه یکی از طرفین سازمان یافته جنگ شد. می‌توان و باید، اتحاد گسترده‌ای علیه جنگ‌های امپریالیستی در خاورمیانه، بدون ذره‌ای سازش با بازیگران این جنگ‌ها ایجاد کرد و به همه مرتجعین خارج از حکومت، از جمله سلطنت‌طلبان و طرفداران ترامپ و طرفداران حمله اسرائیل به ایران نشان داد که هرگز اجازه نخواهیم داد دو قطبی مسموم جمهوری اسلامی/محور مقاومت/روسیه/ چین از یک طرف و آمریکا/اسرائیل/پهلوی از طرف دیگر جهت آینده تحولات را در ایران تعیین کند‌

ما کمونیست‌های انقلابی در اتحادهایی با این کیفیت شرکت کرده و به سازمان یافتن آن یاری خواهیم رساند و مصمم هستیم که همراه با روشنفکران با شرف و مردمی، به توده‌های مردم یاری برسانیم تا با چنین افقی در مقابل جنایت‌هایی که در شرف وقوع است، روی پا بایستند. علاوه بر این، در این کار نیز، هدفی که قطب‌نمای ماست، انجام انقلابی است که بالاخره سیستم سرمایه‌داری را تمام کرده و جمهوری سوسیالیستی نوین را به جای آن مستقر کند

امکان‌پذیر بودن این مسیر، از خود واقعیت نشات می‌گیرد که تضادها و معضلات و بحران‌های سیستم به ما می‌دهد. برای ما کمونیست‌های انقلابی به لحاظ علمی اثبات شده است که فقط با یک نیروی سازمان‌یافته حزبی با برنامه و افق و استراتژی مناسب با این هدف و اوضاع خاص می‌توان این مسیر را ساخت. در این مختصر، شما را ارجاع می‌دهیم به «برنامه و مانیفست انقلاب کمونیستی در ایران» و «پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران» (حزب کمونیست ایران (م. ل. م) که بر مبنای کمونیسم نوین تکامل یافته توسط باب آواکیان تبیین شده اند، و همچنین «استراتژی راه انقلاب در ایران» (سندی در حال بازبینی). 

تمام خاورمیانه دیگ جوشان تضادها است. وضعیت جاری پر از خطرات حاد برای مردم و موانع بزرگ در مقابل انقلاب است. اما این وضعیت همچنین مملو از مشکلات بزرگ برای امپریالیست‌ها و تمام طبقات حاکمه فعلی و آن‌هایی است که در صف انتظار برای تبدیل شدن به طبقه حاکمه آتی ایستاده‌اند. سوال این نیست که آیا اوضاع سخت‌تر خواهد شد یا نه. سوال این است که نتیجه‌اش چه خواهد بود. بر مبنای دیدن واقعیت‌ها و درک تنها بدیل مثبت است که می‌توان و باید نیروهای پیشرو را که در ابتدا اندک هستند به حرکت درآورد و سازماندهی کرد و با تکیه بر نیروهای اندک، شمار عظیم تری از مردم را به حرکت درآورد. سرنگون کردن جمهوری اسلامی، بخش ارگانیک از این مسیر است

پانویس:

[۱] ترامپ در سوشال تروث: «اگر گروگان‌ها تا پیش از ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵، یعنی تاریخی که من با افتخار مقام ریاست‌جمهوری ایالات متحده را بر عهده می‌گیرم، آزاد نشوند، جهنمی در خاورمیانه به پا خواهد شد، و کسانی که این جنایات را علیه بشریت مرتکب شدند تنبیه خواهند شد

[۲] تشریح نظریه پسااستعمار به اختصار کار سختی است. به طور خلاصه می‌توان گفت، پیوند زدنی است میان پست مدرنیسم رواج یافته در چند دهه گذشته در میان روشنفکران غرب و به تبع آن در میان روشنفکران ایران و نظریه‌های ضد استعماری امثال ادوارد سعید و فانون که از طریق این پیوند زدن، «به روز» شده است. سیاست «هویتی» نقش بسیار مهمی در شکل‌گیری و تولید انواع گفتمان‌های پسااستعماری دارد و مهمتر این که، حرکت سرمایه در جهان تغییرات مهم به وجود می‌آورد، و بر ترکیب طبقاتی کشورهای گوناگون تاثیر می‌گذارد، جا‌به‌جایی‌های بزرگ در جمعیت‌شناسی و مرزهای فکری و فرهنگی هر منطقه و کشور ایجاد می‌کند و ... دائماً «پدیدارهای» گوناگون تولید می‌کند، و همین امر نظریه پردازان پسااستعماری را وادار می‌کند لایه‌های جدید به نظریه‌شان اضافه کنند. پسااستعمار نحله«مارکسیستی» هم دارد که تلاش می‌کند این حوزه را گسترش داده و با ایجاد «تقاطع»‌های مختلف (مثلا بین هویت ملی و وجود سلسله مراتب طبقاتی در هر ملت) به اصطلاح نظریه پسااستعماری مارکسیستی تولید کند. ادوارد سعید و فرانتس فانون را می‌توان از بنیان گذاران نظریه پسااستعمار دانست. در ایران، شریعتی خود را همراستا با آن می‌دانست و بر مبنای آن «بازگشت به خویشتن» را نظریه‌پردازی کرد و منبع تئوریک مهمی برای بنیادگرایان اسلام شیعه به وجود آورد. ادوارد سعید و فانون خدمات مهمی به فهم ابعاد فرهنگی سلطه استعماری کردند. اما، هیچ یک از آنها بر بر علم جامعه اتکا نکردند که توسط مارکس کشف و بنیان‌گذاری شد و در واقع میان خود و این علم فاصله بزرگی گذاشتند

[۳] «اورینتالیسم» یا شرق شناسی عنوان کتاب مهم ادوارد سعید است (۱۹۷۸). ادوارد سعید، مدافع سرسخت آزادی فلسطین بود و همواره با شجاعت علیه امپریالیسم و استعمار اسرائیل سخن می‌گفت. او در فهم ابعاد فرهنگی سلطه استعماری خدمات مهمی کرده است. سعید روش پژوهش‌گران و سلطه‌گران غرب استعمارگر را در تصویری که از شرق به عنوان موجودی عقب مانده می‌دهد به چالش می‌کشد. غرب با تعریف خود به‌عنوان عقلانی و پیشرفته و متمدن خود را در تضاد با شرق غیرعقلانی، عقب افتاده و خرافاتی می‌دید. سعید این دوقطبی را به وجود آوردن یک رابطه سلطه ‌گر و تحت سلطه می‌دید. با این وصف، سعید کاری به فرماسیون‌های اقتصادی- اجتماعی و ترکیب طبقاتی در کشورهای «شرق» قبل از استعمار و بعد از استعمار و در عصر سرمایه‌داری امپریالیسم ندارد. او در بنیان‌گذاری معرفت‌شناسی ایده‌آلیستی پسااستعمار سهیم است و به آن کمک کرده است.

[۴] فرانتس فانون (Frantz Fanon) روانپزشک و نظریه پرداز ملی‌گرای تأثیرگذاری از سرزمین مستعمرهٔ مارتینیک در کارائیب بود که به خاطر نوشته‌هایش در مورد استعمار و تبعات آن برای مردم بومی در جوامع مستعمره شهرت دارد. او بیشتر بر تاثیرات روانی استعمار کار کرده است. او در مورد نقش خشونت در تعالی بخشیدن به انسان مستعمره شده نوشته است و مقدار زیادی به روان‌شناسی تکیه کرده است. فانون به شدت منتقد رویکرد امپریالیستی حزب کمونیست فرانسه به مستعمره‌های فرانسه بود و در مقابل آن حزب، یک گرایش شورشگری انقلابی را نمایندگی می‌کرد. اما تئوری‌اش اشتباه بود. ملی گرایان سیاه در آمریکا از او حمایت می‌کنند. به طور مثال، کورنل وست که از مائوتسه دون و باب آواکیان در یک رده با فانون و دیگر انقلابیون ملی گرا دفاع می‌کند. در حالی که میان مائو و باب آواکیان از یک سو و فانون و دیگر انقلابیون ملی گرا، شکاف بزرگ در زمینه جهان بینی و روش و رویکرد وجود دارد. در آثار فانون هرگز نه تحلیلی از شیوه تولیدی سرمایه‌داری که سرچشمه استعمار و امپریالیسم است می‌توان دید و نه برنامه اقتصادی اجتماعی برای گسست از استعمار و امپریالیسم. در دهه شصت میلادی بسیاری از روشنفکران ملی گرا، برای این که هم «رادیکال» باشند و هم فاصله بگذارند بین خودشان با مارکسیستی که توسط مائو در زمینه راه انقلاب در کشورهای تحت سلطه امپریالیسم تکامل یافته بود، به فانون استناد می‌جستند. در کتاب « دوزخیان زمین»، فانون بر نیاز به استفاده از خشونت در مبارزات ضد استعماری تاکید می‌کند. در این جا نیز، در زمینه استفاده از خشونت تفاوت برجسته با مائو داشت. زیرا، مائو هدف جنگ انقلابی را سرنگون کردن دیکتاتوری طبقات حاکم در هر کشور و قطع دست امپریالیست‌ها و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و کشور سوسیالیستی می‌دانست. مائواستعمار و امپریالیسم را از سرمایه‌داری جدا نمی‌کرد و این مبارزه را بر اساس تحلیل طبقاتی از دوستان و دشمنان انقلاب که هم طبقات استثمارگر بومی هستند و هم استعمارگران خارجی پیش می‌برد. و هدف نهایی این مبارزه را استقرار سوسیالیسم و در نهایت یک جامعه جهانی کمونیستی می‌دانست. در حالی که فانون بیشتر به آزادسازی هویت و کرامت انسان‌های مستعمره از تحقیر و سلطه استعمارگران می‌اندیشید. در حالی که این تحقیر نیز به نوبه خود، بخشی از روبنای یک سیستم اقتصادی-اجتماعی و سیاسی-ایدئولوژیک معین است. مائو با تکیه بر علم مارکسیسم، قادر به دیدن این رابطه ها بود. او و دیگر رهبران مائوئیست حزب کمونیست چین، خودرهاسازی توده‌های تحت ستم و استثمار کارگر را در گرو کسب آگاهی سیاسی در مورد کلیت سیستمی که بر تمایزات طبقاتی و روابط تولیدی که تمایزات طبقاتی لازمه شان است و روابط اجتماعی ستم گرانه (مانند ستم ملی و ستم بر زنان و ستم نژادی و استعماری و انواع ستم‌های دیگر را) و افکاری که بر این روابط تولیدی استثمارگرانه و تمایزات طبقاتی منطبق هستند، می‌دانستند

[۵] محمد مرندی، عضو هیات علمی دانشکده زبان‌ها و ادبیات خارجی دانشگاه تهران و رئیس گروه مطالعات آمریکای شمالی «دانشکده مطالعات جهان» و تمرکز کارش بر روی مرکز مطالعات پسااستعماری با تمرکز بر نقد «اورینتالیسم» و ترویج آرای ادوارد سعید و دیگران است. جانباز «دفاع مقدس» است و در تلویزیون‌های الجزیره و بی بی سی و غیره ظاهر شده و اوضاع سیاسی خاورمیانه را از نقطه نظر جمهوری اسلامی به عنوان «رژیم ضد امپریالیستی منطقه و محور مقاومت در مقابل استعمار غرب»، تجزیه و تحلیل می‌کند.

 

 

 

 

 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت